Saturday, November 30, 2002



. . .

|

من شرمندم! روم سياه! دو روزه که ننوشتم، خودم هم انگار تو اين دو روز يک چيزی کم داشتم!! اين دو روز زندگيم خيلی اکشن شده بود!! دوتا اتفاق بسيار مهم افتاد! اول اينکه امپراطوری مديريت در شرکت محل کار من با چندين هزار کارمند فروپاشيد و امروز در يک اقدام عجيب بيش از 25 مدير و معاون با ميانگين حقوق ماهيانه 3 ميليون تومان (!!) بطور هماهنگ سرکار حاضر نشدن و سيستم مديريت يکی از بزرگترين شرکتهای سياسی - اقتصادی ايران فلج شد!!
اتفاق بسيار مهم ديگرو 7 ماه ديگه بهتون ميگم!

|

از وبلاگ سرزمين رويايي:

چند تكنيك ساده براي مناسبات زناشويي…

ايميل هاي بسياري طي روز گذشته دريافت كردم كه از من خواسته شده بود ساير تكنيك هاي موجود در مناسبات بين زوجين را برايتان شرح دهم.خيلي از موارديكه از آنها به عنوان تكنيك ياد ميشود در واقع كارهاي روزانه ميباشند.همانطور كه گفتم كشش جنسي زن داراي مراحل مختلفي بوده كه آرامش بخشيدن به آن مستلزم رابطه جنسي نميباشد.بلكه كارهاي عمومي تر و ساده تر براحتي ميتواند خيلي تاثير گذارتر از رابطه جنسي باشد..توصيه من به شما اين است:كارهاي شخصي همسرتان را انجام دهيد!!
من بطور خلاصه و فهرست وار چند كار از اين جمله را برايتان ميشمارم….
1-حمام كردن…مي توانيد هرچند وقت يكبار كه احساس كرديد رابطه في ما بين شما رو به سكون ميباشد، با ديدن اولين علائم كشش جنسي در همسرتان از اين تكنيك استفاده كنيد…شستشوي همسر با آب ولرم به راحتي علائمي از سپاسگذاري را در وي نمايان خواهد كرد…اين مسئله بسادگي آثار خستگي روحي و جسمي را از چهره وي خواهد زدود و به سرعت آتش عشق وي را زياد خواهد كرد..واقعاً در آن لحظات نمي توانيد تصور كنيد همسرتان چگونه محو وجود شما شده است.
2-شانه كردن…بارها و بارها عنوان شده كه اين تكنيك قادر است آثار بياد مدني بجاي بگذارد اما كمتر مردي را ديدم كه آن را انجام بدهد اين تكنيك زماني توصيه ميشود كه همسر شما مي خواهد نيم ساعت يك بند صحبت كند و فقط احتياج به گوش دارد!حرف زدن زن بدليل اينكه خط مشي ثابتي را دنبال نميكند بسرعت مرد را كلافه وگيج ميكند.اما با اين شيوه مرد شروع به برس كشيدن به گيسوان همسرش كرده و يك دليل موجه براي سكوت و گوش دادن پيدا ميكند..زن نيز بعد از مدتي صحبت كردن بشدت آرام ميشود و ميتوانم بگويم كه حتي نمي داند چگونه از شما تشكر كند..

3-لاك زدن…اين تكنيك در زماني توصيه ميشود كه همسرتان احتياج دارد كه با شما حرف نزند!!!زن همانطور كه يك مرتبه با انرژي شروع به صحبت ميكند يك مرتبه نيز ساكت ميشود واگر از مسئله اي آزرده خاطر باشد مانند گربه خود را جمع كرده و شايد مدتها نزاره گر شما باشد..زنها واقعاً از اينكه همسرشان ناخن هاي آنها را لاك بزند احساس شعف ميكنند…شما ميتوانيد از اين تكنيك در لحظاتي كه احساس ميكنيد همسرتان براي خروج از اين وضعيت احتياج به يك شوك دارد استفاده كنيد…مطمئن باشيد كه لبخند را به چهره وي باز خواهيد گرداند…
4-نوازش…باز هم لامسه..بارها به شوهران تاكيد شده كه در زمانيكه ميخواهند تلويزيون تماشا كنند و همسر آنان نيز ميخواهد كه به او توجه شود از تكنيك نوازش گيسوان استفاده كنند..شوهر ميتواند در حاليكه بروي مبل نشسته است سر همسر را بروي پاهاي خود گذاشته و مشغول بازي با موهاي وي شود..مطمئن باشيد كه در اين لحظه زن مثل چوب خشك شده و جيكش هم در نمي آيد!!شما هم براحتي به برنامه تان توجه كرده ايد و هم همسرتان را از خود نرنجانديد..زن نيز با اين نوازش آرام ميشود و يا در آغوشتان ميخوابد و يا به برنامه اي كه شما ميبينيد توجه ميكند….
تكنيكهاي واقعاً زيادي وجود دارند ولي من چند تا از ساده ترين آن را برايتان گفتم تا بدانيد سعادت و اثبات علاقه بسيار ساده و پيش روي شماست ولي آن را نميبينيد..بدانيد كه با كمي تفكر شما نيز تكنيك هاي بيشماري در ذهن خود داريد كه ميتوانيد از آنها استفاده كنيد……


|

|

Thursday, November 28, 2002

اين هوای امروز تهران منو ياد 3 سال پيش انداخت!
تهران،
اقدسيه،
ارتفاعات سوهانک،
باشگاه سوارکاری زجاجی...
چه دنيايی بود، چه روزايی! چه ورزشی، قطرات باران نم نم ميزد توصورتم، سرمای استخوانسوز را حس نميکردم، جز لبخند نميشد عکس العمل به دنيای زيبای اطرافت نشون بدی. اين تفکر که ابزار ورزش تو يک موجود زندس، هيجان ورزش را صد چندان ميکرد. ارتباط روحی که با اسب برقرار ميکردم سرشار از انرژی بود.
روزايی که هيچ وقت تکرار نشد، هنوزم که هنوزه تا چشمم به يه اسب ميفته آب از لب و لوچم سرازير ميشه!


|

Wednesday, November 27, 2002



. . .

|

روزهاي تعطيل خيلي خوبه! همه جا خلوت و ساكت! همه چيز آروم! مخصوصا اگه يك همچين روزايي بري محل كارت! من خودم تو يك همچين روزايي اگه بيام سر كار به اندازه سه روز عادي كار ميكنم اصلا هم خسته نميشم! چون نه سر و صداي ارباب رجوع و همكار وجود داره، نه بازخواست رئيس و ... كاش هر روز تعطيل بود!!

|

|

ديروز از طريق همكاران محترم آماري بهم رسيد كه مخم سوت كشيد!! در محل كار بنده كه يك ساختمان با حدود 500 كارمنده، بيش از 8 دستگاه فتوكپي وجود داره. يكي از اين دستگاهها (كه البته اصلي ترينشون هم هست) ميتونه گزارش بده كه تا حالا چند تا كپي گرفته يا مثلا در فلان روز چند تا كپي گرفته و ...
ديروز اين آمار توسط رؤساي محترم بررسي شده و نتيجه را هم محرمانه اعلام كردند!! چرا محرمانه؟! به اين دليل:
اين س=دستگاه از سه سال پيش كه خريداري شده تا امروز 1550300 ( يك ميليون و پانصدو پنجاه هزار و سيصد) برگ كپي انجام داده!!! يعني بطور متوسط در هر سال 516766 ورق كپي گرفته شده، اين در حاليه كه اين شركت فقط 260 روز در سال كار ميكنه! پس بعبارتي حدود 1987 كپي روزانه گرفته ميشه!
اينجا همونطور كه گفتم فقط يك ساختمان سه طبقس با 500 كارمند!! محاسبه كنيد مصرف سالانه كاغذ را در تمام ادارات و شركتهاي ايران!!

|

Tuesday, November 26, 2002



. . .

|

زندگي کم کم داره سخت ميشه، يک کمي قدرت لازم داره. ديگه نميشه بي خيال بود! بايد يک کم اعصاب براش خورد کرد! بايد يک کم جون کند! ديگه خبري از اون شيطنتهاي بچگي نيست، ديگه نميشه بخاطر قُطر بالشت غُر بزني! ديگه بايد با خاطرات حال کرد! بايد يک کم ناراحت شد، تو شرکت يکجور، تو خونه يکجور، تو کوچه و خيابون هم جور ديگه!
ديگه نميشه حرفهاي خوب زد! حتي دوستان مهربون گذشته هم فهميدن که تو ديگه بزرگ شدي! بايد بري پي کار خودت! ديگه نبايد عاشق شد، ميگن مال بچه هاس! ديگه بايد اخم کرد! بايد برخورد کرد، بايد آروم حرف بزني، بلند بلند حرف زدن زشته! ديگه نبايد بخندي... نبايد بخندي...
اما مرد و مردونه وايسادم و روحيات متعارض خودم را به جنگ دنيايي ميفرستم که اين چيزا رو ازم ميخواد! هنوز بچم، هنوز بلند ميخندم، هنوز تو شرکت تو جلسات مهم شوخي ميکنم و همه چپ چپ نگام ميکنن! هنوز وجودم آرومه، هنوز نميخوام شارلاتان بشم!
زندگي کم کم داره سخت ميشه، و من سخت تر!

|


اولين عکس از سروش



سـروش

|

از وبلاگ سرزمين رويايي:

چگونه در زندگي مشترك احساس خوشبختي كنيم....
در زندگي زناشويي مواردي وجود دارند كه بايد بكار بسته شوند تا شما از زندگي احساس لذت بكنيد.واقعيت اينست كه به محض امضاي قباله عقد بايد تشريف ببرين و يك آدم ديگه بشين!..ولي خوب اين كار رو نمي كنين..پس تا خودتون رو بدبخت نكرديد به چند دستور العمل گوش بديد….
1-در درجه اول بدانيد كه اين همسر شماست.دندتون نرم انتخابش كرديد.حالا هم بايد هر اشكالي دارد درستش كنيد نه اينكه خودتان را بكشيد و فرتي احساس بدبخت شدم ، بيچاره شدم بكنيد…يا غم باد بگيرين كه چرا اون يكي خواستگار رو انتخاب نكردين!!!
2-به امكانات خود توجه كنيد..همينه ديگه..ميگين چي؟؟؟..زندگي ايدآل زماني بدست مياد كه شما اندازه گليمتان را بشناسيد و علاقه اي به گذاشتن لنگتان آنور گليم نداشته باشيد….شعار رمانتيك:قرار نيست با پول خوشبخت بشين…شعار واقعي: پول در بيارين ،حال كنين ، خرج كنين ، تا زمانيكه شام واسه خوردن و اجاره واسه دادن دارين!!..اگر درست لذت بردن بلد باشين پول زيادي نمي خواد…تفريحم لازم نيست حتماً يه چيز خاص باشه….
3-انتظار مشكل نداشته باشين…بابا سر جدتون مثبت فكر كنين…بعضي ها اينقدر منحوس فكر ميكننئ كه همينطور انتظار دارن مشكلي پيش بياد..اگه به چيزي منفي نگاه كنيد حتماً اون چيز منفيه!!..زندگي همانجوريست كه بهش نگاه ميكنين…گاهي تغيير در شيوه زندگي لازم نيست بايد مدل عينكتان را عوض كنيد…
4-قرار نيست شوهر شما سوپرمن باشد!!!تمام كارهايي كه خونه باباتون مي كردين قرار نيست خونه شوهرتون هم انجام بدين و بالعكس قرار نيست شوهرتون محروميتهاي شما رو حل كنه..شما دارين گذشته رو ميريزين دور و يكي جديد ميسازين…مكافات شما از اينجا ناشي ميشه كه مي خواين روي گذشته زندگي جديد بسازين…گند ميزنين ديگه…نكنين آقا..اين كار رو نكنين..با هم بسازين و استفاده كنين…

5-به كار خود علاقه داشته باشيد…خيلي شعار كوفتي است!!..ميدونم ولي دانستنش بد نيست…تجربه نشون داده هيچكس از كارش راضي نيست و بازم نشون داده از كار دوم و سومش هم راضي نخواهد بود..به هر حال به كار بعنوان وظيفه نگاه نكنين..خيليم سخته….
6-قانع باشيد…به چيزي كه داريد رضايت بديد..اگر مشكلتان را حل ميكند ديگه گير الكي نديد مدل عوض كنين…به روز بودن اين نيست عزيز من..چيزي كه حتي نصف قيمتش هم استفاده نداره بدردتون نميخوره…به چيزهايي كه ديگران دارند توجه نكنين..پز دادن اينطوري نيست به خدا…فلان مارك فلان چيز رو يارو خارجيه ساخته تو پزشو ميدي نكبت؟؟؟…مصرف كردن افتخار نيست…چيزي رو كه لازم داري بخر و چيزي رو هم كه نداري نخر…چيكار داري كه فلاني چي خريده..درست مصرف كن.
7-حال را دريابيد…اينكه هي به آينده فكر كنين و براي آينده برنامه ريزي كنين نتيجه اي جز قهوه اي كردن زندگيتون نداره..آينده هميشه اون چيزي نيست كه شما فكر ميكنين و مي خواهيد…اينجوري نه از زمان حال استفاده ميكنين نه از آينده..پس با زمان حال زندگي كنين و براي آينده تجربه كسب كنين…
8-هرچي در ميارين خرج خودتون كنين..مي تونين به اين توصيه عمل نكنين چون اگه بلد نباشين خودتون رو بدبخت ميكنين مي اندازين گردن من !!!!..كار ميكنين كه زندگي كنين…حسرت هيچ چيز رو به دلتون نذارين…حال كنين گلابي….
9-زماني را براي هم بذارين...زماني رو كه اختصاص ميدين نبايد واسه ريلكس شدن باشه!!..مثلاً نرين با هم چشماتون رو ببندين و به چهچه چه ميدونم مرغابي !!!! گوش كنين..زماني كوتاه رو فارغ از هر دردي برين بيرون توي كافي شاپ براي هم چرت و پرت بگين…ولي با هم و براي هم…اينطوري مدتي مشكلات رو فراموش كنين..
10-زندگي رو هرچي بپيچونين اونم ميپيچه لا مصب..!!..اصلاً لج ميكنه باباتون رو در مياره…ساده بگيرينش تا آسوده باشيد…مشكل يه جوري آخرش حل ميشه…مهم اينه كه با هم و كنار هم باشين…

اينها فقط چند تا بود ولي خوب بهشون توجه كنين…

|

Monday, November 25, 2002

|

Sunday, November 24, 2002


عکس بچه يي هنگام تولد... اسم عکس: دستان اميد. ببينيد چجوري دست دکتر را گرفته تا بياد بيرون!




. . .

|

امروز وقتي فهميدم که بابک عزيز ديگه قصد نوشتن نداره و سرزمين رويايي هم به جمع وبلاگهاي خاموش پيوست خيلي حالم گرفته شد! دلم گرفت از اينکه تو اين آشفته بازاري که يک منبع خوب براي روابط زناشوئي به سختي گير مياد، سرزمين رويايي، اين منبع واقعا قوي ديگه روزآمد نخواهد شد!
فکري به ذهنم رسيد...! تصميم گرفتم اغلب مطالب سرزمين رويايي را اينجا با عنوان "از وبلاگ سرزمين رويايي" منتقل کنم. حتي اگردو نفر هم اين مطالب را نخونده باشن و از اين طريق بخونن من خيلي خوشحال ميشم که حداقل تونستم فقط بعنوان انتقال دهنده عمل کنم.
خواهش ميکنم حرف و حديثها را هم بذاريد واسه بعد، در مورد مطالب هم اگر انتقادي داريد، به من منتقل نکنيد! اين مطالب صاحب داره، صاحبشم E-Mail داره!
من هم سعي ميکنم مطالب را بدون سانسور و بدون هيچ کم و کاستي منتقل کنم. حتي شايد برخي از اين مطالب مورد نظر خودم هم نباشه! اما رسم امانت داري را رعايت خواهم کرد!
پس منتظر مطالبي از وبلاگ سرزمين رويايي باشيد...

|

Saturday, November 23, 2002



. . .

|

|

نشد من یکجا دست بذارم، سرِ یک هفته درش تخته نشه!! تازه داشتم با مطالب خوبش جا میفتادم، هرجا میشتم و صحبت از وبلاگ و حتی اینترنت میشد اولین سایتی که بهش اشاره میکردم، همین بود! حالا هم سلامی کرد به تلخی خداحافظ!
بابک جان! هرجا که باشی موفق و پایدار خواهی بود، تو نماد اراده در کالبد زمینی. هیچ وقت حقایق شیوای تو را در سرزمین رویایی فراموش نخواهم کرد.


|


خانم الیزابت تایلور



. . .

|



. . .

|

چقدر خنده دار شده! دو روزه که تمام فاميل مرتبا به من تلفن ميزنن و احوالم را جويا ميشن! البته نه اينکه فکر کنين بخاطر وبلاگم معروف شدم و ميخوان خودشونو به من بچسبونن!! اين بنده هاي خدا نگران بيماري مهلک (!!!) هپاتيت C هستن که بنده بهش مبتلا هستم! البته اينا هپاتيت را در نهايتش ميبينن که مرگ آوره، اما بنده بر اساس مطالعات و آزمايشات متعدد گروه پزشکي "آبجي پرس" (خاله هاي محترمم!) به هپاتيت خاموش مبتلا هستم که با مراعات کردن و رژيم غذايي برطرف ميشه ميره پي کارش!
ديگه از بلاد خارجه هم زنگ ميزنن و ميگن برو دکتر!!! خاله ديگم هم از شهرستان زنگ زد و تقاضا کرد که برم دکتر!!
اين بچه معروف بودن هم حال ميده ها!
موقعي هم که فرهاد مُرد، همه زنگ زدن و حال منو پرسيدن!! آخه اون بنده خدا هم هپاتيت C داشت!
ميگم وقتي مُردم تازه وبلاگ عين توپ ميترکه و روزي N تا بازديد کننده خواهم داشت! منم از اون دنيا براتون Publish ميکنم!
ولي خارج از شوخي، من شايد يک کم نگران مرگ باشم، بواسطهء اينکه وسط يک عالمه کار سر و کلش پيدا ميشه، اما اصلا ازش نميترسم!
راستي چرا مرگ هيچ وقت سراغ آدماي بيکار نميره؟!
( اگه واقعا بميرم، اين جملهء آخر چقدر توپ ميشه!!! )

|

يک بنده خدايي با يک اسم عجيب غريب (چــوچــو!) دو روز پيش نامه داده بود و پرسيده بود اين عکساي مدلها و ... را از کجا مياري؟!
بايد خدمت ايشون و ساير کساني که اين سوال تو ذهنشونه عرض کنم، عکسايي را که زيرشون اسم سايتی نوشته شده، از همون سايت منتقل کردم... اما عکسايي که زيرشون ". . ." ميبينيد، همشونو از آرشيو هارد خودم منتقل ميکنم و خوب مطمئنا يادم نيست که خيلياشونو از کدوم سايت گرفتم! مثلا هفته گذشته حدود 1000 عکس از خانومای زيباروي مدل از سيستم يکي از دوستام گرفتم، اونم حتما از يکي ديگه گرفته و همينجور الي آخر! براي همين بي خيال اسم سايت بشيد (البته تا موقعي که قانون کپي رايت تصويب بشه!)

|

|

اين اعتياد هم بلايي شده ها! عجب معتادي شدم من! تو اين گير و دار شرکتي که ازش اينترنت ميگيرم 40000 تومن برام فيش آورد!!! همزمان تو شرکت هم دسترسي من دستخوش تغييرات شد و اينترنتم قطعيد!! حالا منو ميگيد، صبح تا شب عين اين روانيا حرفامو با خودم تکرار ميکردم تا يادم نره! اما الان همش يادم رفته!
آخر مجبور شدم يک دسترسي طولاني مدت ديگه از سِروِر بگيرم، بهرحال نهايتش زندان اوينه ديگه!
تو اين يکي دو روز آينده يکي از وبلاگداران محترم قراره يک همکاري با بنده انجام بده!! يک خروار مشکلات ميريزم سرش! در عوض شايد براش يک قالب توپ طراحي کنم، آخه بنده خدا مشکل قالبي داره!
بزودي عکسهاي سروش که قولشونو داده بودم را خواهيد ديد...

|

|

Wednesday, November 20, 2002

گفته بودم كه ميخوام مطلبي در رابطه با جامعه سنتي و جامعه مدرن بنويسم، الوعده وفا! اين مطالبي چكيده اي از افكار "اميل دوركيم" ميباشد، برگرفته از كتاب "تقسيم كار"...
حتي اگر علاقه اي به اين مبحث نداريد، پيشنهاد ميكنم چند دقيقه مطالعه بفرمائيد تا بسياري از مفاهيم عميق جامعه شناسي را در چند خط بياموزيد!
اميل دوركيم در كتاب تقسيم كار به بررسي مدرنيزاسيون و نحوهء آن ميپردازد.

دو گونه جامعه
از نگاه دوركيم دو نوع جامعه وجود دارد، سنتي و مدرن. هردونوع اين جوامع به مدرن ختم ميشوند. عامل پيوستگي در جوامع يا شباهت است يا تفاوت. تفاوت هم عليرغم انتظار بسياري از افراد، ميتواند باعث انسجام شود (اشاره دارد به تفاوتهاي زن و مرد و جذابيت همين تفاوت)
جامعه سنتي بر پايهء شباهتها انسجام مي يابد، جامعه مدرن برپايه تفاوتها.

تمييز جوامع سنتي و مدرن از يكديگر
دوركيم تفاوت و شباهت را باعث تفاوت دو جامعه ميداند اما اين دو خصيصه را وجه نمايش دهنده تفاوت نميداند! وي حقوق مطروحه در دو جامعه نماد تفاوت ميداند! حقوق دو دسته است يا ترميمي يا بازدارنده. حقوق بازدارنده حقوقي است كه زجري را به فرد منتقل ميكند و حقوقي را از او سلب ميكند، مثلا شلاق زدن در برخي جوامع، اعدام كردن، زنداني كردن و ... از جمله حقوق بازدارنده است.
حقوق ترميمي عبارتست از برقراري و ارتباط مجدد رابطه اي خراب شده! در اين نوع حقوق فرد فقط بايد خسارات عمل اشتباه خود را جبران كند. بر اساس حقوق ترميمي يك مشروبخوار هرگز شلاق نميخورد، بلكه اگر در هنگام مستي باعث خسارتي شود، فقط بايد خسارت را جبران كند.
حقوق ترميمي مختص جوامع مدرن است، و حقوق بازدارنده مختص جوامع سنتي.

انواع همبستگيها
دوركيم، همبستگي در جامعه سنتي را يك همبستگي مكانيكي ميداند و عكس العمل افراد را نيز بازتاب عكس العمل مكانيكي ميداند. بواسطهء همين همبستگي مكانيكي است كه در جوامع سنتي يكپارچگي اجتماعي مشاهده ميشود.
اما در جامعه مدرن همبستگي به شكل ارگانيك است. يعني هرچيز درجاي خود، همانند بدن انسان. هيچ چيز غيرطبيعي و غير از روال طبيعي آن نيست. يك دست نميتواند راه برود! پاي شما نيز نمينويسد!
در جامعه مدرن بواسطه همبستگي ارگانيك وجدان اجتماعي كمرنگ است و احساسات تحريك نمي شود. اما در جامعه سنتي با كوچكترين عملي بر خلاف خواست عموم، احساسات تحريك ميشوند!
در جامعه سنتي فرد براي كل مجموعه فعاليت ميكند، اگر لازم باشد فرد اعدام ميشود تا به كل آسيب نرسد، اما در جامعه مدرن دقيقا برعكس، شايد بخاطر حقوق يك فرد، كل مجموعه اي مانند دولت را مؤاخذه كنند!

آيا جامعه مدرن ضداخلاق است؟!
دوركيم: اين تصور باطل است كه بگوييم جامعه مدرن بي اخلاق است!
در جامعه سنتي يك اخلاق وجود دارد بنام اخلاق عمومي، اخلاق هركس مغاير با اين اخلاق بود، وي بي اخلاق است! اما در جامعه مدرن اخلاق حرفه ايست. يعني بعنوان مثال در جامعه پزشكي مدرن يك اخلاق عمومي بين همهء پزشكان وجود دارد و هركس آنرا رعايت نكند، بي اخلاق است! در ميان كارگران، هنرمندان و ... نيز به همين صورت.
پس جامعه مدرن هم جامعه اي اخلاقيست.

گذار از سنتي به مدرن
دوركيم گذار از سنتي به مدرن را اجتناب ناپذير ميداند، وي افزايش جمعيت جامعه سنتي را عاملي بسيار مهم در تسريع مدرنيزاسيون ميداند. وي از مشكلاتني در جامعه در حال گذار از سنتي به مدرن نام ميبرد. مشكلاتي همچون خودكشي. دوركيم در كتابي بنام "خودكشي" به اين تنيجه ميرسد كه در زمان گذار ميزان افسردگي و خودكشي در ميان افراد جامعه افزايش پيدا كرده و مردم كمي نااميد ميشوند و در اين هنگام در برخي جوامع گذار مجددا به جامعه سنتي بازميگردد اما پس از مدتي مجددا با سرعت و قدرت بيشتري بسوي جامعه مدرن سير ميكند.
بسياري از جامعه شناسان اين بخش از سخنان دوركيم را عين موقعيت ايران ميدانند! پيش از انقلاب گذار با سرعت كمي شروع شد، مردم بسوي مدرنيزاسيون گام برداشتند اما سرخوردگي اجتماعي باعث شد تا آنها به يك توتاليتر پناه برده و حكومت را سرنگون كنند، اجتماع ايران پس از انقلاب بسوي سنت بازگشت داشت تا اينكه بالاخره اكنون پز دو دهه با سرعت بسيار بسيار بيشتري بسوي جامعه مدرن گام برميدارد! شايد اگر رژيم عوض نميشد اكنون نميتوانست تا اين حد مدنيزاسيون را طي كند!

ميدونم يك كم طولاني شد ولي عمق تفكرات دوركيم بسيار زياده، فكر ميكنم نماد واقعي نظراتش ايران باشه، با همان حساسيت و ويژگيها...

|

Tuesday, November 19, 2002

|

Monday, November 18, 2002

- بايد قدرت داشته باشي، کافيه يک کم کم بياري، زندگي چنان ميزنتت زمين که ديگه ناي بلند شدن هم تو وجودت نميمونه!
- زن نگير! تا وقتي که بفهمي چرا ميخواي زن بگيري! اگه براي تفريح و لذت و حتي عشق بري طرف زن نابود ميشي!
- براي پول حرص نزن! البته نه اينکه اصلا نري دنبالشها... چيز خوبيه، ولي زيادش نه!
- موسيقی گوش کن! نميدونم چجوريه ولی حس و حال و هواي قوي اي منتقل ميکنه!
- اگر به مشکل سختي برخوردي، به هيچ کس نگو، درد دل کردن رو بذار براي بعد از حل مشکل! هيچ کس غير از خودت کمکت نميکنه!
- خدا را بشناس! مبادا ازش بترسيا... همينکه بفهمه ترسيدی اذيتت ميکنه! دوستش داشته باش تا دوستت داشته باشه.
- با مردم حرف بزن، حرفشونو گوش کن ولي مبادا حرفشون بشيا! فقط گوش کن و حرف بزن، هيچ وقت نظراتي را که قبول نداري به هيچ قيمتي قبول نکن!
- طرف دود نرو! نميخوام نصيحت کنم، چون ميگن اگه ميخواي کسي کاري را انجام بده، در قالب نصيحت بگو انجام نده تا اون کارو بکنه!

کرايه نميخواد بدي! برو به امون خدا! نذر کردم هميشه کرايه آخرين مسافرم در طول روز خيرات پسرم بشه... دوراز جونت هم سن و سال خودت بود! کُشتنش! دلمون نيومد يارو را دار بزنن، خانمم بخشيدش!
اينجا بود که بغضش ترکيد! منم به زور خودمو کنترل کردم تا گريم نگيره! زار زار گريه ميکرد ، منم لال شده بودم!

اين حرفها حرفهاي يک فيلسوف يا يک روشنفکر نبود! اين حرفهاي يک پيرمرد مسافرکش بود که تو همين شهر با يک پيکان غُراضه مسافرها رو جابجا ميکنه!
دوست داشتم بهش بگم تا شب منو تو شهر بچرخون. اما اون مالِ همه بود، نه فقط مالِ من!

|



. . .

|

خيلي وقت بود مثل امروز خجالت نکشيده بودم! آب شدم رفتم تو نيمکت دانشگاه! موضوع از اين قراره:
امروز روزه نبودم، از صبح رفتم دانشگاه. صبح حوصلهء صبحونه خوردن نداشتم، پس يک ساندويچ کت کلفت درست کردم با يک بسته کره و نيم کيلو پنير!! شعاع مرکزي ساندويچ برابر با 6 سانتي متر بود! يعني براي هرگاز از اين ساندويچ بايد دهان را همانند دايره اي به قطر 12 سانتي متر باز ميکردم!! خلاصه... رفتم دانشگاه، کلاس اول تموم شد، کلاس دوم هم همينطور، کلاس سوم هم به اتمام رسيد و معدهء من هم شده بود آزمايشگاه انواع اسيدهاي معدوي!! ساعت حدود 5/2 شده بود و ساندويچ توي کيف بدجوري چشمک ميزد. به سختي همکلاسيها را دودر کردم و يک کلاس خالي پيدا کردم! اونم چه کلاسي، 40 متر مساحت اتاق بود! اين کلاس دوتا در داشت رفتم تو و جفت درها رو بستم، يک صندلي سبک جلو هر در گذاشتم تا اگه در باز شد فقط صدا بده تا متوجه بشم و در عين حال جلو ورود افراد را نگيره تا شک نکنن! رفتم و بر جايگاه استاد تکيه زدم، ساندويچ 5/2 کيلويي را در آوردم و حسرت خوردم که چرا چايي شيرين نياوردم!! دهنم را به سختي به قطر 12 سانتي متر باز کردم و اولين گاز را بر پيکرهء ستوني از کره و پنير وارد آوردم، سرسختانه مقاومت ميکرد، منم سرم را تکون ميدادم تا اولين لقمه را به معدهء مبارک ارسال کنم!
تا لقمه کنده شد و من شروع به جويدن کردم، جفت درها باهم باز شد و حدود 15 تا 20 دختر و پسر هجوم آوردن تو کلاس و تا منو در اون وضعيت اسفناک ديدن، باهم زدن زير خنده! منو ميگي، اون ساندويچ لامسَّب را که نميشد قائمش کرد، دهنم هم که به اندازهء يک يخچال مواد غذايي توش بود!! رنگم شد مثل گچ! تا به خودم اومدم ديدم تو دستشويي دانشگام! يک کم آب زدم به صورتم، لقمهء لعنتي را هم گذاشتم تو کيفم و تا ساعت 5/5 هم که رسيدم خونه هيچي کوفت نکردم!!
خلاصه تابلو شدم شديد!

|



. . .

|



. . .

|

تو يکي دوروز آينده ميخوام يک مطلب بنويسم در مورد جوامع سنتي و مدرن. اين مطلب خلاصه اي از کتاب "تقسيم کار" از دُرکين خواهد بود. بسيار زيبا، جامع، شفاف و ساده مطالب را بيان کرده. بسياري از نظراتش هم مخالف نداره و اثبات شدن. خدا کنه حال و حوصلشو داشته باشم و بشينم با مثالهاي فراوون و جامع براتون بنويسم. خودم هم خيلي دوست دارم يک همچين خلاصه نامه اي داشته باشم و هر از چندگاهي بهش نگاهي بندازم...

|

Sunday, November 17, 2002

هنوز غم رفتن ندا را فراموش نکرده بوديم که آليس هم از اون طرف اقيانوس داره باي باي ميکنه! نميدونيم به غزلِ غزل جواب بديم، يا به زمزمهء خداحافظي احسان که ميترسه بلند داد بزنه که ممکنه فعلا ننويسه!
دلم براي يادداشتهاي جسورانهء ندا تنگ شده!
دلم براي يادداشتهاي غمگنانه اما اميدوار آليس تنگ ميشه!
الحمدلله احسان فعلا هست...



|



. . .

|

امروز وقتي داشتم با دختر عمم صحبت ميکردم، با نااُميدي تمام اعلام کرد که دولت کانادا بهش ويزا نداده و در نتيجه اون مجبوره همچنان تو ايران بمونه! ايشون نه مجرم سياسيه و نه جنايتکار و نه بي خانمان و نه بيکار و تحصيل نکرده!! باور کنيد 2 دقيقه ديگه باهاش حرف ميزدم ميزد زير گريه!
اين شده آرزوي امروز بيش از 80 % جوانان ايران! خود من هم که اينقدر شعار ميدم شايد اگه موقعيتش پيش بياد يک لحظه هم درنگ نکنم؛ اما بايد تاسف خورد به درنگ نکردن من و ميليونها جوان مثل من!
وقتي جوان اين مملکت نتونه تا پارک سر کوچشون با خيال راحت بره، وقتي نتونه به راحتي تو خيابون با هرکس ميخواد صحبت کنه، وقتي پس از 16 سال درس خوندن بيکار بگرده! اونوقت ميشه انتظار يک همچين نااميديهايي را بين نسل جوان ايران داشت!

|

|

Saturday, November 16, 2002



...

|

خيلي سخته که باهاش غريبه باشي! مثل کسي که تا بحال نديديش! مثل کسي که تا حالا نشنيديش! کسي که حتي تا امروز يک کلمه هم باهاش حرف نزدي! کسي که نميشناستت و نميشناسيش! نميدوني چه موقع تصميم ميگيره و چه موقع عمل ميکنه! چه موقع عصباني ميشه و چه موقع خوشحاله!
شايد اين ضعف من باشه، که هست! ضعف من در گذشته! بعد از 20 سال زندگي، اگه الان بخوام تازه شروع کنم که بشناسمش خيلي سخته! اصلا نميدونم که دوستش دارم يا نه! نميدونم براي چي بايد بهش تکيه کنم، براي محبت؟! براي ماديات؟! براي چي؟!
اين دور بودن خيلي خوبه، وقتي مياد اصلا انگار اين خونه مال من نيست! فضا از کنترل خارج ميشه و بهترين عکس العمل ساکت بودن و گوشه گيريه! گوشه گيري از صفحهء متلاطمي که بهش ميگن خانواده!
حالا باز تحملش آسونتر شده! بچه که بودم زود از کوره در ميرفتم و با توجه به شخصيت سرکشي که دارم هرچي از دهنم در ميومد بهش ميگفتم! البته الان هم بعضي وقتا چاک دهنمو باز ميکنم و هرچي ميخوام بهش ميگم! اما خيلي کمتر از قبل پيش مياد! خلاصه بايد يک کم دورخيز کنم و با قدرت تمام بپرم تا براي هميشه آسودگي را تجربه کنم!

خدايا! امشب يک کم بجام داد بزن! لطفا!

|

آخــــــِــــــيــش! بالاخره تموم شد! ديگه کم مونده بود از خستگی اشکام در بياد! بالاخره تمام کارهاي فني و تکنيکي و گرافيکي اين وبلاگ، بعد از يک ماه و نيم زحمت تموم شد! شوت آخر را هم سروش زد با اين طرحهاي گرافيکيش! خداييش دستش درد نکنه جمعه رفتم پيشش و بعد از هفت هشت ساعت خيره شدن به مانيتور، زحمات سروش نتيجه داد و اون دو تا طرح سمت راست (يکی اون پسربچه که پاشو از خطوط قرمز بيرون گذاشته، و يکی هم لوگويي که پايينتر با عنوان "ماندگار" مي بينيد)
متولد شدن! اصلا به قد و هيکلشون نگاه نکنيد، سروش بيچاره کلي زحمت کشيد... يک چيز خنده دار، اين طفلک خودشو ميکشت تا مثلا يک سايه ايجاد کنه، من هم وقتي سايه ايجاد ميشد ميگفتم: اين چيه ديگه؟!؟! اون هم يک نگاه عاقل اندر سفيه ميکرد و من تا تهش ميخوندم!
منتظر عکسهاي سروش باشيد...
خلاصه اينم از آرم و لوگوي وبلاگ "ماندگار" !
يک لينک جديد هم اضافه شد، وبلاگ سرزمين رويايي... اين وبلاگ مجموعه نوشته هايي داره در مورد زندگي زناشويي، مطالبش خيلی عاليه، با اينکه کلي کار داشتم ولي مجبورم کرد خيلي از آرشيواشو يک نگاهي بندازم. خلاصه خانوما و آقايوني که ميخوان زندگي زناشويي موفقي داشته باشن، فکر ميکنم اين مطالب را لازم داشته باشن.


تا بعد...

|

|

Thursday, November 14, 2002


آرزوي تمام زنان...



...

|

آيا از Sex لذت مي بريد؟!
آيا با هرکسي حاضريد رابطهء جنسي برقرار کنيد؟!
آيا نسبت به بدن هم آغوشتون شناخت داريد؟!
خيليا، اصلا چيزي تحت عنوان لذت در Sex را نميشناسن، اصلا باهاش غريبن... چون صرفا يک عادت هميشگي را تکرار ميکنن، عادتي مثل غذا خوردن و استراحت و نوشيدن و...
سوال: چقدر روح بدن هم آغوشتون رو ميشناسيد؟!اصلا طرز فکر هم آغوش براتون مهمّه؟! هدفتون از Sex افزايش تجربس يا لذت بردن؟!
اگر از نظر فکر، هدف و آمال با هم آغوشتون هم عقيده باشيد، هرگز لذت اون رابطه را فراموش نخواهيد کرد.
به روح بدن او شناخت داشته باشين، بدونين غذاي جسم اون چيه، روح جسمش چي ميخواد...
به Sex احترام بگذاريد، براي رابطه جنسي و هم آغوشتون ارزش قائل بشيد، Sex را صرفا يک رابطهء جسماني ندونيد، تبادل انرژي در رابطه جنسي را باور داشته باشيد، با تمام وجود انرژي مثبت منتقل کنيد و انرژي مثبت دريافت کنيد.
فکرتون را رها کنيد، چند دقيقه Relax باشيد و بدون تفکر به دنيايي که توش زندگي مي کنيد، بدون توجه به کار و درآمد، فقط و فقط به عمل انتقال انرژي بينديشيد وبس...

|

يکسال شد! چشم برهم زدني بود...
رفت و هرگز برنگشت، دوباره اومد ولي برنگشت؛ برميگرده...

|

|

Wednesday, November 13, 2002

تورو خدا ميبينيش؟! خجالت نميکشه! تو اين ماه مبارک چجوري بگو بخند راه انداخته با اين پسره... دخترهء هرزه ! انگار نه انگار که اينجا پارکه! اينجا رو با هرزه خونهء باباش اشتباه گرفته! اِ اِ اِ اِ ميبيني چيکار ميکنه؟! دسته اون مرتيکرو گرفت!همينه که خدا قهرش اومده! يا خشکسالي ميفرسته يا سِيل! با وجود اين هرزه هاي بي همه چيز مگه ميشه به اين مملکت نعمت داد؟! خدا را شکر دو تا دختر بزرگ کردم عين دسته گل، چشمشون تا حالا به چشم يک پسر نيفتاده! دانشگاه قبول شدن، باباش متعصبه گفت نرن، اما من گفتم دختر بايد درس بخونه! رفتم ثبت نامشون کردم، داداششون رو هم مجبور کردم هر روز اينا کلاس دارن باهاشون بره تا دانشگاه و وقتي کلاسشون تموم شد برگردونتشون!!
دخترهء هرزه! چشمشو تو چشماي من گره زده! همينجور داره خيره خيره نگاه ميکنه! کاش حاج آقا اينجا بود، ميگفتم بره يک تذکري چيزي بده. خدا تو اين ماه مبارک خوردشون کنه! جوونمرگشون کنه! اين جووناي فاسدو ببره از اين مملکت!
پاشم برم يک تذکري چیزي بهشون بدم...

----------

رضا ميبيني اون دوتارو؟ چه پيرزنهاي نازين! ميبيني چجوري دارن با هم حرف ميزنن! چه قيافه هاي جالبي دارن! يعني ميشه من و تو هم يک روز همسن اونا بشيم و تو همين پارک کنار هم بشينيم و از دو تا جوون ديگه تعريف کنيم؟ اِوا ديدي، به مادوتا نگاه کرد! فکر ميکني چي گفت به بغل دستيش؟ حتما طفلکيها دارن حسرت ميخورن به جووني و عشق من و تو...
ميگم خوب نيست، بيا پاشيم بريم يک جاي ديگه بشينيم! دوست ندارم يک وقت حسرت بخورن به من و تو! چيزی هم به افطار نمونده، بريم که بموقع برسيم...
اِوا وايسا وايسا! يکيشون داره مياد طرف من و تو! چقدر خوب، حتما ميتونيم يک کم با هم گپ بزنيم...

|


دلم واسه شوهر اين خيلي ميسوزه!



...

|

دوستاني که ميخوان آغاجري را بشناسن، اينجا رو بخونند...
دوستاني هم که ميخوان سخنراني پرسروصداش را بخونن اينجا رو کليک کنند...

|



...

|

دوستان، چند تا لينک جديد کنار صفحه اضافه شد؛
کاپوچينو يکيشونه، که حتما همتون ميشناسيدش.
نغمه ، اين سايت نوانماهاي بسيار زيبايي داره، حتما سر بزنيد.
سايت آينه ، که بيشتر آثار شاملو را با شکل و قيافهء قشنگي عرضه ميکنه.
و بالاخره وبلاگ سروش ، امروز باهاش آشنا شدم، مطالب خوبي داره. طولانيه اما جالبه.

تا بعد...

|

Tuesday, November 12, 2002



. . .

|

امروز تو خونه موندم! ميخواستم در مورد موضوعي بنويسم، Wordpad را باز کردم، مثل هميشه Winamp را هم باز کردم با يک آلبوم با 1487 تا آهنگ! اونم چه آهنگهايي از مرضيه و عارف و ابي و داريوش و سياوش و ... گرفته تا Modern talking و Chris de burg و Mr.President و Cranbriese و ...!!
تازه گذاشتم Shuffle بخونه!!
شروع کردم به نوشتن که آهنگ Revilution از Chris de burg شروع شد، به خودم اومدم ديدم سياسي نوشتم!! بعد آهنگ قصه گو از مرجان شروع شد، هوس کردم داستان و خاطرات زندگيم را بگم، بعد آهنگ گل گلدون من سيمين قانم شروع شد، ديدم ميخوام عاشقانش کنم!! بعد يک موسيقی از کني جي شروع شد، با خودم گفتم متن خالي به خوردتون بدم!! بعد lalalalala از Labouche شروع شدم، شروع کردم به نوشتن از هيجان و اميد و زندگي و ...! بعد کي اشکاتو پاک ميکنه از ابي و تغيير جديد من و همينجور بگير برو تا آخر!!
آي کلافه شدم، آي کلافه شدم! شدم مثل آهني که از کوره بره تو فريزر و بعد رو بخاري و بعد تو برف و ...!

ولی خداييش هم زندگي خيلي از ماها همين شکليه!

|

|

آليس غريب، روي صحبتم خودتي! خود واقعيت، خود ايرانيت! تويي كه ميتوني اعتراض كني، تويي كه جرات اعتراض كردن را داري، تويي كه وقت اعتراض كردن را داري! تويي كه رفتي تا اعتراض كني! آليس عزيز با تو هستم، فرياد بزن! غم غربتت را! غم وجودت را! غم دوري و نديدنها را!
و خودم! چه فريادي بزنم؟! غم سكوت را؟! غم خفقان را؟! غم جامعه ام را؟!
آليس جان كي گفته تو اجازه نداري اعتراض كني؟! كي گفته تو حق نداري؟! اصلا حق براي تو بوجود اومده! من كه حقي ندارم! اگر هم ميبيني هرازچند گاهي ما ايرانيا به شما فرنگيا غر ميزنيم براي دلخوشي خودمونه! ميخوايم ثابت كنيم كه بابا غربت تو وطن سخت تره! تو باز دلت خوشه كه از وطنت دوري و كسي تحويلت نميگيره، من دلم به چي خوش باشه؟! به همشهري كه مياد و با لگد ميزنه و ميگه از اينجا فاصله بگير؟! به هموطني كه باتوم دستشه و چپ چپ نگاهم ميكنه؟!
آره آليس! من ناشكرم، افتخارم ناشكريه! ناشكر به غربت! ناشكر به نديدن ذره اي رهايي و فرياد! ناشكر به مهر سكوت!
تو مطئني كه من و امثال من تا بحال عكس را نبوسيده ايم؟! اگر تو عكس را در آغوش كشيده اي و بوسيده اي، من حتي اجازهء بوسيدن عكس را هم ندارم! حتي شايد اجازه داشتنم عكس را هم نداشته باشم!! من با عكس زندگي ميكنم، بدون اينكه ببينم يا ببوسم!
آره ايراني جماعت از نوروز ميناله! چي نوروز خوبه؟! آجيل كيلويي 6000 تومن؟! شيريني كيلويي 3000 تومن؟! تخم مرغ رنگي دونه اي 1500 تومن؟! به كدوم يكي از اينا خوشحال باشه؟! سال داره عوض ميشه، به پرتقال و سيب و خيار چه ربطي داره؟!
آليس اگر تو دختري را كه علي رغم داشتن استعداد خارق العاده نميتونه درس بخونه چون پول نداره را نديدي، من ديدم، زياد هم ديدم! اگر دختري را كه بخاطر دو نمره (معادل 8800 تومان) خودشو ميفروشه را نديدي، من ديدم!
آره اين يكي را قبول دارم! نمره اخلاقمون بيسته!! آبروي هر چي اخلاقه برديم! تو خيابون عين سگ پاچه ميگيريم! دختري را كه فقط با دوستش قدم ميزده و نهايتش دستان گرم همراهش را ميفشرده تا ثابت كنه كه دوستش داره را به راحتي به هرزگي و بي آبرويي متهم ميكنيم!
و بازهم قبول دارم كه تلاش ميكنم! تلاش تا نهايت! تلاش براي بهبود، براي يافتن، براي اميد، براي جواني و براي عشق! و به كمك تو نياز داريم! همانطور كه تو نيازمند هستي!
و تاسف خوردم از اين همه دوري بين دو هموطن، بين دو هم نسل، بين دو انسان! دستانمان را به هم ميدهيم و بي توجه به نگاه خشمانهء جبر آزادي را فرياد ميزنيم...
من هم بيش از اين سرت را درد نميارم...
ببخشيد كه خيلي حرف زدم ولي لازم بود، ميتركيدم!

|

Sunday, November 10, 2002



. . .

|

ديگه از محيطهاي اداري ايران حالم بهم ميخوره! جو احمقانه و باندبازيهاي پوچ و فرار از كار و هزار بدبختي ديگه! بخدا اگر ميتونستم حتي يك ثانيه هم معطل نميكردم! اولش كه انرژي و انگيزه داري اينقدر ضدحال ميخوري كه پشيمون ميشي از هرچي فعاليت مثبته! بعد تازه دوزاريت ميفته كه بابا اينجا موضوع كار نيست! موضوع باندبازي و فراره! فرار از كار و واگذاري مســــئوليت!! تازه اونجاس كه گوشي مياد دستت كه بابا انگيزه و ... را بذار كنار، بچسب به بي خيالي، گور باباي بقيهء كارمندا و ارباب رجوعها!
خلاصه اينه وضعيت ايران امروز!

|



. . .

|

بعضي وقتا آدم كارايي ميكنه كه حتي با عذرخواهي و غلط كردم گفتن هم درست نميشه! هفته گذشته منم از اين كارا كردم! و البته اين هفته صداش در اومد! البته نكتهء اعصاب خورد كنش اينجاس كه اين مورد كاملا سهوي انجام شده و هيچ قصوري عمدي متوجه من نيست! ولي خوب ديگه، يك كاري كردم كه آبروي يك خانواده را بردم زير سوال!!! همينجا جلو مونيتور داد ميزنم و ميگم معذرت ميخوام و پشيمونم! اما حيـــــــف! خلاصه دو روزه كه اين بدبختي گريبانم را گرفته و داره ميزنه تو سر و كلم و ميگه چرا از اين غلطا كردي؟!؟!؟!

|

Saturday, November 09, 2002



. . .

|

اين هم از عراق!
عجب قطعنامه أي تصويب شد براي اين كشور كه نه، براي اين صدام! اين آدمي كه با حماقت خودش ملت و كشوري را به عرصهء نابودي كشوند. خيليها ميگن صدام آدم شجاع و پر قدرتيه كه جلو آمريكا ايستاده! اما به عقيدهء من اين هرگز شجاعت نيست! اين حماقته!
او كم عقل تر از اين حرفهاس كه بخواد قطعنامه را بپذيره و دقيق اجرا كنه، پس بايد منتظر يك جنگ جديد در خاورميانه بود! جنگي برپاشده بر شاخ بي عقلي صدام!

|

|

Thursday, November 07, 2002

هاشم آغاجري به اعدام محکوم شد!



براي کسانيکه آغاجري را ميشناسن خبر ناراحت کننده اي نيست! تفکرات و انديشهء آغاجري، تفکر و انديشهء بسياري از مردم ايرانه، تفکراتش از بطن مردم برخواسته و بعيد ميدونم به اين راحتيها بشه تفکري که ريشه در مردم داره را معدوم کرد.
هرچند فکر ميکنم اين حکم هم مثل حکم آقاي يوسفی اشکوري تبديل به چند سال زندان بشه، ولي بازهم نميتونم ناراحتي خودم را خاموش کنم؛ ناراحتي نه از اعدام آغاجري بلکه ناراحتي و اندوه از وجود کسانيکه به نام عدالت علي، اينچنين بي رحمانه کمر به نابودي عدل بسته اند.
و دعا ميکنم، نه براي آغاجري، که او مورد لطف پروردگار است... بلکه براي نامردماني که نيازمند نيم نگاهي از سوي پروردگار هستند.

|



. . .

|

امروز مطالب بسيار جالبي از ايدئولوژي يوگا در مورد Sex شنيدم. شديدا دنبال منابعي در اين زمينه هستم، در صورتي که منبع موثقي پيدا کنم، شما رو هم از يوگا بي بهره نميذارم.
يوگا، Sex را يک انرژي ميدونه که انسانها به همديگه منتقل ميکنن. فکر کنم پنج قسمت از بدن را مرکز اين انرژي ميدونه: 1 پيشاني، 2 لــب، 3 سينه، 4 ناحيه مياني انگشت اشاره و شست، 5 آلت تناسلي.
پائولو کوئليو در مورد عشق ميگه: اگر انسان در طول تمام مدت زندگيش حتي چند ثانيه با کسي باشه که همديگر را واقعا دوست دارند، تا آخرين لحظهء عمر انرژي از آن دو انسان دور نخواهد شد.
يوگا هم عين همين مطلب رو در مورد Sex ميگه: اگر يک رابطهء جنسي واقعي با کسي داشته باشيد، و انرژي لازم را دريافت کنيد، براي هميشه انرژي آن رابطه در وجود شما جريان خواهد داشت.
اگر کسي منبعي در اين مورد ميشناسه به من معرفي کنه، لطفا.

|



. . .

|

يک مطلب در مورد ماه رمضون نوشتم، ولي من اينقدر اين ماهو دوست دارم که خدا ميدونه! نميدونم چرا ولي توي اين ماه خيلي افکار زيبا، آرماني و ايده آل به ذهنم مياد! احساس ميکنم همين يک ماه اينقدر قدرت داره که ميتونه حداقل يکسال منو شارژ نگه داره! امسال هنوز روزه نگرفتم ولي سالهاي گذشته از تک تک دقايقي که روزه بودم لذت مي بردم! کاري به هيچ حرف و سخني از ديگرون ندارم اما ميتونم بگم عاشقانه اين ماه را دوست دارم... حالا هرچي که ميخوايد بگيد :-)

|

Wednesday, November 06, 2002



. . .

|

تركيــه بازهم عجيب شد! اصلا اين ملت تركيه براي من يك كمي عجيب غريبن! اين انتخابات جديدشون هم از اون ماجراهاس! اين ملت سالها تلاش كردن و حكومت لائيك ايجاد كردند. از نظر سياسي حكومت لائيك يك ستيزه جويي پنهان با دين داره! سرخوردهاي ديني در تركيه آغاز شد و همه مون ديديم كه چه اتفاقاتي افتاد! حكومت اومد پوستهء جامعه را با لباسها و تعابير غربي تغيير داد اما داخل جامعه همچنان راه خودش را طي ميكرد.
و حالا بعد از حدود 40 سال مي بينيم كه مردم تركيه قدرت را به يك حزب اسلامي تازه تاسيس واگذار ميكنند! البته اين حزب اسلامي هيچ وجه اشتراكي با احزاب اسلامي خاورميانه و لبنان و ... نداره. اين حزب رسما اعلام كرد كه حتي با مصرف مشروبات الكلي در تركيه مخالفت نخواهد كرد!
من پيش بيني ميكنم ارتش مستبد و تماميت خواه تركيه جلو اين حزب را هم بگيره و راهش را سد كنه اما اگر اين حزب بتونه چند سال به فعاليتش ادامه بده ميشه آيندهء خوبي را براي آيندهء تركيه فرض كرد...

|


اين هم تبليغ Gilette !



. . .

|

چند روزي بود نوشتنم نميومد!يك كم استراحت كردم و ترجيح دادم با كاغذ و قلم بيچاره نجنگم...! اين مشكلات زندگي بعضي وقتا آدم را به جايي ميرسونه كه بي خيال همه چي ميشه! منم يك هفته ايه كه با خودم گفتم بذار چند روز همه چي سير طبيعيشو طي كنه. گاهي اوقات طبيعت يا بقول قديميا قضا و قدر (!) بهتر ميتونه سرنوشت آدما را رقم بزنه.
من معتقدم جاهايي كه آدم خسته ميشه بهتره سروكله نزنه و همه چيزو به حال خودش رها كنه. البته نه براي مدت زمان طولاني، بايد سعي كنيم زود تجديد كنيم و تمام امور بدست خودمون بگيريم.

|

Tuesday, November 05, 2002

|

Monday, November 04, 2002

اينجور که ميگن، فردا اولين سالگرد توليد انبوه وبلاگ توسط ايرانياست!
منو چه به تبريک گفتن، من که ادعايي ندارم، نميتونم هم داشته باشم! بنده حدود يک ماه و نيمه که به اين جمع پيوستم اما تو همين يک ماه و نيم فکر کنم تنها درسي که از وبلاگ ياد گرفتم آزادي بوده! آزادي محض، بدون سانسور افکارتون را منتقل ميکنيد، حتي اگر خواننده اي نداشته باشيد!
واقعا دست آقاي درخشان با اين راهنماي ساخت وبلاگ فارسيش درد نکنه!
ان شاالله نظرات تکمیلي خودم را سال آينده در دومين سالگرد تاسيس وبلاگهاي ايراني ايراد خواهم کرد!! :-)


|

Sunday, November 03, 2002


ماچ ماچ بازيــَـــه!



...

|

آره تو همين روزا بود... يک روزي مثل فردا! روز قبل از ماه رمضون!
عجب هفتهء سختي بود! چندين ماه زحمت کشيده بودم، کلي تلاش کرده بودم و رسيده بودم به جايي که ميخواستم! اما حالا ميگفت برو! برو تا ديگه نبينيم همديگرو! برو چون ديدن ما ضرر داره واسه هردومون! من احمق چه فکرايي به ذهنم رسيد! چه تفکراتي... اما بازم ته دلم يک ندا شنيده ميشد که ميگفت نــه! اين آخرش نيست!
و واقعا آخرش نبود! عجب روزي بود! بغض و ماتم، اندوه و ملامت، رنج و سکوت، فرياد و خفقان! همه و همه در وجود يک نفر! فقط و فقط در وجود يک نفر...
هبوط را با چشمان خودم ديدم! اخراج از بهشت اما بي هيچ جرمي!
و حالا، حالا که بازم يک روز به ماه رمضون مونده، بهش فکر ميکنم اما يک جور ديگه. حالا فهميدم که ماه رمضون با همهء مُريداش يک چيزي ميدونست که من نميدونستم و اون حس گذشت و فداکاري براي ديگرونه! گذشت از لذت خود و بخشيدن به لذت خانواده اي که سالهاست تشکيل شده!
با تمام وجود ماه رمضون و خاطرات شيرينش را دوست دارم.
لااقل توي ماه رمضون ياد بگيريم که خودمون باشيم، بي هيچ واسطه اي با خودمون رابطه برقرار کنيم و پرچم سفيد صلح را در کارزار نبرد با خود برافرازيم...

|


به این عکس خوب دقت کنید و تصویر دومش را ببینید...



...

|

دقيقا 48 ساعته که سردرد دارم! نميدونم چرا! روز اول جوري شد که از شرکت بردنم درمانگاه ! خدا آخر عاقبت اين جنون گاوي را به خير کنه!!!
ديروز خبري هم بهم دادن و اون طلاق گرفتن يک زوج بود! خوشحال شدم!! تو اين دوره زمونه کم پيدا ميشن آدمايي که اينقدر شجاع باشن و فرياد بزنن که ما اشتباه کرديم و همين الان جلو اشتباهمون را ميگيريم! يک وقتايي نبودن بهتر از بودنه! دليل نداره آدم خيلي از چيزها را بخاطر ديگران تحمل کنه...
ما ايرانيها وقتايي که به اشتباهمون پي ميبريم، براي اينکه ديگران نفهمن هرگز راه اشتباه را ترک نميکنيم و ميگيم درسته!!

اين خونهء جديد يک چيزي حدود 7 ساعت اينترنت هزينه برداشت!! اما بنظر خودم خوشگل شد، زمينه تيره، با رنگهاي سرد اطرافش مطالب گرمي را به خورد خواننده خواهد داد!!
آقايون، خانوما... عکس بفرستيد، هر عکسي بنظرتون جالبه و شايد دوستانتون نديده باشن. با ذکر نام، عکساتونو ميذارم اينجا.
من شديدا بدنبال سيستم Comments هستم!

|

Saturday, November 02, 2002

|

خوب اينم از خونهء جديد. يک کم توش غريبيم ميشد اما کم کم دارم عادت ميکنم. شايد تا دو سه شب توش خوابم نبره، آخه ناسلامتي جام عوض شده ها!
نميدونيد با اين زانودرد چجوري اين بار و بنديلو رو کولم ميذاشتم و مياوردم بالا! خيلي سخت بود اما بايد زود انجام ميشد. خونه قبلي چندتا مشکل فني اساسي داشت. Templateش که اصلا از کار افتاده بود و به هيچ صراطي مستقيم نبود!

براي اينجا برنامه هاي زيادي دارم.

عکسهاي بسيار زيبايي را خواهيد ديد که تو هيچ سايت ديگه يي نخواهيد يافت. دوست خوبي دارم بنام سروش؛ تمام عکسهايي را که خواهيد ديد ايشون انداخته. فعاليت اصلي سروش عکاسي و طراحيه! دوست داره بزنه تو کار موزيک ويديو ساختن اما خوب با توجه به امکانات فعلي در ايران مقدور نيست! خلاصه اين آقا سروش که تحصيل کردهء رشتهء عکاسيه، يک پا هنرمنده!
طفلي چقدر چاق شد با اين همه تعريف!
عکسهايي هم که زيرشون اسم سايتي نوشته شده، کار سروش نيست و از همون سايت نوشته شده، منتقل کردم.

دوست دارم سيستم Comments رو هم براي اينجا فعال کنم، دارم سعي ميکنم و مطمئنم بالاخره موفق ميشم! آخه تو اين جامعهء وبلاگي متاسفانه وبلاگرها اينقدر سرشون شلوغه که نميتونن به همديگه کمک کنن! تمام اين فعاليتها، حتي نحوه قرار دادن تصاوير و ... را خودم بدون کمک دوستان و يا راهنمايي کتابها پيش بردم و به اينجا رسوندم. اگه کسي ميتونه در زمينهء Comments کمکم کنه، لطفا نامه بده...

يک لينک جديد کنار صفحه ايجاد شده بنام ?Who am i ، تو اين صفحه يک معرفي نامهء کوچولو از خودم گذاشتم. اگر هم فضوليتون گل کرد و خواستيد بيشتر بدونيد به همون e-mail پايينش نامه بديد تا بهتون بگم و يک وقت نميريد از فضولي :-)

e-mail خودم هم تغيير کرد و حالا شده Elope_b@yahoo.com .

يک سري وبلاگ خوب هم که تا حالا ديدم رو بهشون لينک دادم. اگر لينک وبلاگي را اينجا نذاشتم دو علت ميتونه داشته باشه: يا اينکه من تا حالا نديدمش، و يا من چندان از مطالبش لذت نميبرم! اگر خودتون وبلاگ داريد و يا وبلاگ خوبي را ميشناسيد لطفا" به من معرفي کنيد.

براي خودم و اونايي که مثل من ميخوان مطالب و عکسهاي خونه قبلي رو هميشه در دسترس داشته باشن هم يک فـکـري کــردم. اگــر بـه صفـحهء آرشـيـو ايـن خونه بريـد، کـنار صـفحه لـينکي را مـشاهـده ميـکنـيد بــا ايــن عـنوان Last Home Archives ، اگر روش کليک کنيد صفحهء آرشيو خونه قبلي را خواهيد ديد.

در پايان تقاضا ميکنم اگر مطلبي، نظري، نکته اي، انتقادي، فحشي چيزي به ذهنتون رسيد به من نامه بزنيد.

با تشکر . بابک

|

به خونهء جدید خوش اومدید...
دلم واسه خونه قبلی تنگ میشه :-(

|