Tuesday, December 31, 2002



. . .

|

Sunday, December 29, 2002

آخـــجــــون! Sharemation درست شد! کسی در مشاهدهء تصاوير مشکلی نداره؟!

|

اين بحث جديدی که "چلچراغ" راه انداخته، تحت عنوان مافيای وبلاگها سر و صدای زيادی راه انداخته! متاسفانه بايد بگم چلچراغ به خوبی به نقطه ضعف وبلاگشهر پی برده و زده تو خال!! دعوام نکنيد، چون شايد دلايل موجهی داشته باشم.
متاسفانه اون عده از وبلاگهای قديمی و پرخواننده مثل احسان و خورشيدخانوم و پرستو و... بطور ناخودآگاه و شايد بخاطر مشغلهء فکری و کاری وبلاگشون چشمشونو روی وبلاگهای تازه تاسيس بستن! اين اصلا عمدی نيست، اما به هرحال وبلاگهای نوپا اينو عمدی ميبينن! و ميگن شايد قديميا ميترسن خواننده هاشونو از دست بدن!! متاسفانه رفتار اغلب وبلاگرها هم به اين موضوع دامن ميزنه! مثل جملهء آخر اين نوشتهء احسان! واقعا از احسان نميشد انتظار چنين جملاتی را داشت!
و پرستو جان، ميشه آدم تو زندگيش با يک عده صميمی و دوست باشه، اما اشتباه ما ايرانيا دقيقا از همينجا شروع ميشه که اين دوستان را به همه چيز ترجيح ميديم، حتی اشتباهاتشونو...

من حدود يکماه پيش (قبل از اينکه اصلا چلچراغ اين موضوعو مطرح کنه) در نامه ای به حسين درخشان همين موضوعو گفتم و گله کردم از رفتار وبلاگدارای بزرگ، و او در پاسخ اين جمله را نوشت برام: "بله، حق دارين!"
حالا هم پيشنهاد ميکنم بجای بحث و درگيری و جدل بين همديگه، به اين موضوع خاتمه بديم، چون درحال حاضر وبلاگها به اندازهء کافی حساسيت حکومت و نشريات را برانگيختن و اين رفتار ما جز دامن زدن به اين موضوع چيزی نيست.


|



. . .

|

چند وقتيه که حوصلهء هيچ کاريو ندارم! نه مطالعه، نه کار، نه تفريح و نه هيچ کار ديگه يی! حتی وبلاگنويسی! دوستم ندارم بدون حوصله و از سر اجبار چيزی بنويسم! يک وقتايی يک مجموعه اتفاقات آدم را به اين انديشه ميرسونه که شايد گفتن و شنيدن و انجام دادن هيچ فايده ای نداره! شايد تلاش و کوشش بيهودس! شايد سعی توهمی بيش نيست! شايد فکر با تلاش و کوشش بيشتر راکد ميشه!
نميدونم... ولی شايد همون نااميدی دوران گذاره که هابرماس ازش صحبت ميکنه. وضعيت افتضاحی که تو کشور ما براه انداختن! دانشگاههای خسته کننده، حتی کار هم اجباری! اما غم و اندوه و افسوس و حسرت اختياری!! همه هم انتخابش ميکنن!
خيلی خستم، خيلی... دقيقا شدم ربات!! فرصتی برای انديشيدن و بخود رسيدن وجود نداره!

|

Saturday, December 28, 2002

اين چند روز خيابوناي تهران منو ياده فيلمهاي وسترن دههء 50 و 60 ميندازن!!
ديروز رفته بيدم! ببخشيد رفته بودم مركز تجاري ميلاد نور و گلستان در شهرك غرب! چشمتون روز خوب ببينه ايشالا! خانومهاي محترم با چه تيپهايي... خداييش يكي از بهترين تفريحگاههاي تهران همين گلستان و ميلاد نوره!!
اغلب خانومها با كلاههاي وسترني، بعضيا هم كه ديگه خيلي خوشتيپ كرده بودن، روي كلاهشون پر هم گذاشته بودن!! پيراهنهاي قهوه اي با شنگول منگول وسترني! و شلوارهاي سنگ دوزي شدهء وسترني...
همشون هم از اين چكمه هاي سگك دار سواركاري پاشون بود!
صورتاشونو هم مثل سرخپوستا يك كم مايل به قهوه اي كرده بودن، اما نه با نور آفتاب، بلكه با كرم پودرهاي درجه يك!
موقع بيرون اومدن از پاساژ هم من فكر ميكردم ميرن سوار بر اسب رخشانشون ميشن و حركت بسوي خونه! اما همشون 206 سوار ميشدن!!

ولي خداييش خارج از شوخي آيا واقعا در كشورهاي آزاد غرب و شرق هم يك همچين سر و وضعهايي را ميشه ديد؟!! اصلا منكر خوش تيپي زيبايي و باصطلاح باكلاسي نيستم، اما فكر كنم كلاس گذاشتن ما ايرانيها هم از اون كلاس گذاشتناسا...!

|

Friday, December 27, 2002

اين Sharemation هم ظاهرا موتور سوزونده!
بنابراين تا اطلاع ثانوي تمام تصاوير اين وبلاگ و خيلي از وبلاگاي ديگرو ضربدر گونه ميبينيد!
اميدوارم زود درست بشه...

|

Thursday, December 26, 2002

اين ارتباط ذهني منه كه بين وبلاگها و شخصيت هاي برجستهء سياسي، فرهنگي، اجتماعي و ... برقرار كردم! اين ليست هر چند وقت يكبار كه وقت كنم به روز خواهد شد...


حسين درخشان : اديسون (خيليا معتقدند اگر خدمات او نبود، پيشرفت امروز بشر هم نمي بود!)
آهــو : رابرت مردوخ (غول رسانه اي آمريكا)
خورشيد خانوم : ژوليت (از نوع رومئوييش!)
احسان : نيوتن ( مرتبا" سيب به سرش ميخوره و كشف ميكنه! آخريش هم ابزارهاي فارسي!)
شيما : امام جمعه اروميه، حسني! (همه چيز مورد انتقاد او قرار ميگيرد!)
ندا : فرويد! (ورژن فارسيش)
آليس در ...زار : احمد شاملو (ما نفهميديم اين شعره يا نويسنده يا خاطره نويس يا مترجم...!)
سروش : سياوش قميشي (عليرغم قيافش مطالب خوبي داره، منظور قيافهء وبلاگشه!)
اكسير : شيخ واعظ طبسي! (جرات نميكنم توضيح بدم!)
كاپيتان هادوك : پرويز شاپور!

|



. . .

|

Wednesday, December 25, 2002

رفت! بخدا رفت! ديگم بزور نميخوام برش گردونم، آخه لجبازه! اگر دقيق بگم از 2 سال و 4 ماه پيش که برای اولين بار ديدمش تا امروز فقط و فقط از زندگيم لذت بردم. زندگی که بوی يک نفر را نميداد!
هيچ وقت فکر نميکردم 2 نفر بتونن در اوج قدرت و عشق اراده کنن و بهم بگن نــــه، ديگه بــســـه!
آره رفت، آهای دوروبريای مهربانتر از مادر، گوشِتون رو بيارين جلو تا داد بزنم که رفت! اميدوارم بزودی بهونه های قشنگتری برای گيردادن به من پيدا کنين...
( خانوما، آقايون، همکاران و دوستان محترم! لطف کنيد در مورد اين متن چيزی ازم نپرسيد چون حالا حالاها حوصلتون را ندارم!)


-----
دختری استاده بر درگاه،
چشم او بر راه
در ميان عابران چشم انتظار مردِ خود ماندست!
چشم ميگيرد از ره،
باز
ميدهد تا دوردست جاده مرغ ديده را پرواز

از نبرد، آنان که برگشتند گفتند:
"او بازخواهد گشت!"
ليک در دل با خود اين گويند:
"صد افسوس، بر فراز بام اين خانه
روح او سرگرم در پرواز خواهد گشت..."

جاده از هر عابری خاليست،
شب هم از نيمه گذشته ست و کسی در جاده پيدا نيست!

باز فردا
دخترک استاده بر درگاه
چشم او بر راه

ح.مصدق
-----

|



. . .

|

Sunday, December 22, 2002

فکر ميکنم نيروهای حکومتی کم کم دارن نسبت به فعاليتهای وبلاگی حساسيت نشون ميدن، و متاسفانه ميبينيم که اصلاح طلبان نقش بسيار موثری در اين حساسيت دارن. آقايون اصلاح طلب برای لجبازی با نيروهای اصولگرا و اثبات اينکه حرف اصلاح طلبان در مورد فعاليت نيروهای اجتماعی در مقابله با استبداد درسته، دارن دستی دستی تک تک نهادهايی را که ذره ای آزادی دارند را به افراطيون معرفی ميکنند! و خوب در نتيجه اون نهادها در يک چشم بهم زدن تعطيل ميشن و ميرن پی کارشون!
متاسفانه اصلاح طلبان مدتی است که زيرکی چند سال گذشتشون را از دست دادن!

|



. . .

|

کرزون پادشاه ليديه خطاب به کورش پادشاه ايران:
هنگام صلح پسران، پدران خود را به خاک می سپارند و هنگام جنگ پدران، پسران خود را دفن ميکنند...

|

Saturday, December 21, 2002


تو اخبار شنيدم كه بمناسبت صد و بيستمين سالگرد ولادت علامه طباطبائي مراسم گراميداشتي توسط صدا و سيما برگزار ميشه! خبر خيلي ناراحت كننده اي بود!
نميدونم آيا دكتر سيد محمد جواد طباطبائي را ميشناسيد يا نه. ايشون برادرزادهء علامه طبطبائيه و سال 69 از دانشگاه تهران اخراج شد، درحاليكه يكي از بهترين اساتيد علوم سياسي بود. رفت اروپا و الان در فرانسه براي كلاسهاي ايشون سرودست ميشكنن! پارسال هم دانشگاه تهران دعوتش كرد، ولي آدم عاقل از يك سوراخ دوبار گزيده نميشه پس برنگشت! و همون موقع كه اخراج شد كتابي نوشت بنام "زوال انديشهء سياسي در اسلام و ايران" ! و اثبات كرد كه انديشه و فلسفهء سياسي در اسلام و بالخصوص ايران نابود شده و آخرين فيلسوف سياسي اسلام فارابي بود!
ما با اساتيد زنده و بالامرتبه اي مثل دكتر جواد طباطبائي چنين برخوردي ميكنيم و در كنارش براي كسيكه 120 سال پيش متولد شده بوده و الان هم فوت كرده مراسم يادبود برگزار ميكنيم! شايد علامه طباطبائي از نظر علمي برجسته بودن (كه بودن) ولي فكر ميكنم نيروهاي زنده خيلي باارزشتر از نيروهاي از دست رفته هستن...

|



. . .

|

Thursday, December 19, 2002

غربيها 400 سال پيش کرسی غرب شناسی، و 200 سال پيش کرسی شرق شناسی را در دانشگاههاشون تاسيس کردن! در نتيجه امروز هم خودشون را خوب ميشناسن و هم شرق را... پس تسلط آنها بر شرق کاملا منطقيه.
در شرق بجز يکی دو کشور، بقيه محکوميم که از غرب جز مد و زيبايی چيزی ندونيم، حتی در کشورهای بزرگی مثل چين! در ايران 4 سال پيش اولين کرسی غرب شناسی در دانشگاهها تاسيس شد، در حاليکه همچنان شرق خودمان را نميشناسيم!

|



. . .

|

Wednesday, December 18, 2002


اين عكسيه كه اين چند وقت خيلي سروصدا راه انداخته! تصوير ماهواره هاي آمريكايي از پايگاه زيرزميني اتمي در حال ساخت ايران در نطنز!



. . .

|

Tuesday, December 17, 2002

مادر، پدر و نوزاد 11 ماهه با ماشين افتادن تو رودخونه و خفه شدن! دردناکه، نه؟!
اما دردناکتر اينه که پسری 10 ساله در تهران همچنان چشم براه مادر، پدر و خواهر يازده ماهش اشک ميريزه!

|

يادمه بچه كه بودم، وقتي به كرسمس نزديك ميشديم تاسف ميخوردم كه چرا مسيحي نيستم! دوست داشتم كريسمس كه ميشه منم جشن بگيرم! منم شاد بشم! يك تيكه كاغذ برميداشتم و روش گل و ... ميكشيدم و شكل دايره ميبريدمش و ميچسبوندم پشت در اتاقم! اينو از همسايه روبروييمون ياد گرفتم! دوست داشتم بجاي پول، هديه بهم بدن، دوست داشتم وقتي جشن ميگيرم هوا سرد باشه! دوست داشتم اصلا وقتي جشن بگيرم كه بقيه جشنشون نباشه!!
خلاصه كلي كيف ميكردم... اما امروز ياد گرفتم كه كريسمس مال اوناس، و من چون ايراني مسلمان وطن پرست ناسيوناليست هستم بايد ب اومدن بهار جشن بگيرم، چون ميگن زرتشت اينجوري گفته!

|

|

Monday, December 16, 2002

يک عدد اراده جهت انجام ورزشهای روزانه گم شده! از يابنده تقاضا ميشود آنرا به نزديکترين صندوق پستی بيندازد! پيشاپيش از همکاری صميمانه شما سپاسگذارم!

|

بالاخره تصميم منطقی و درست اتخاذ شد! البته قراره اتخاذ بشه! در مورد بنزين دارم صحبت ميکنم. تو کشور ما بر اساس آماری که امروز خوندم بيش از 50 ميليون ليتر بنزين در روز مصرف ميشه! اين يعنی فاجعه، چون داخل ايران ما با اين همه نفت بيش از 40 ميليون ليتر در روز نميتونيم بنزين توليد کنيم! بخاطر همين وضعيت دولت دو تا پيشنهاد داده، اول افزايش 120 درصدی قيمت بنزين، دوم جيره بندی بنزين! هر دو راه کاملا منطقی و درسته. البته تو دنيای امروز جيره بندی ديگه معنا نداره. بنظر من اگه قيمت بنزين افزايش پيدا کنه اولا قاچاق اين ماده به کشورهايی مثل ترکيه و افغانستان و پاکستان کم ميشه، دوما افراديکه اتومبيل دارند با توجه به جيبشون ازماشين سواری ميکشند و ما ديگه شاهد اتومبيلهايی با يک سرنشين در اتوبانها نخواهيم بود و در نتيجه کاهش ترافيک و آلودگی هوا...
البته همهء اينا به فعاليت وسيع دولت هم بستگی داره، دولت بايد با افزايش و بهبود سرويسهای حمل و نقل مردم را تشويق به استفاده از وسايل نقليه عمومی کنه. اميدوارم دولت آقای خاتمی بتونه درست از پس اين امتحان دشوار بربياد.

|



. . .

|

Sunday, December 15, 2002

امروز فرصتی فراهم شد تا کمی تلويزيون ببينم! بين کانالهای ماهواره ای لس آنجلس يک کانال جديد هم اضافه شده بنام آزادی! مديرش هم يک آقاييه که متاسفانه اسمش يادم نيست و ايشون چون چندين سال پيش پسرش در يک اقدام تروريستی در لندن کشته شده، حالا وظيفه خودش دونسته که يک تلويزيون باز کنه و بر عليه رژيم ايران فعاليت کنه! حالا همهء اينا رو گفتم که چی؟! برای اينکه ايشون امروز بعداز ظهر ايرانيان داخل کشور را به يک شيوهء جديد مبارزه تشويق کرد، اينجوری:
همتون بريد تو خيابون و ميخ بريزيد! ميشه چند ميليارد ميخ! بعد همه ماشينا پنچر ميشن و ترافيک سنگينی ايجاد ميشه، قويترين نيروها هم کمتر از سه روز نميتونن به شهر سرو سامون بدن، تو اين سه روز شما (مردم) شورش کنيد و چون خيابونا بستس نيروهای دولتی نميتونن جلوی شمارو بگيرن به اين ترتيب شورش شما نتيجه ميده و حکومت ايران در کمتر از سه روز سرنگون ميشه!!
1- اين آقای محترم ظاهرا يادشون رفته که چند دهه پيش وسيله ای اختراع شد به نام تانک که لاستيکاش پنچر بشو نيستن!
2- جمهوری اسلامی با وجود اين قبيل مخالفان متفکر آيا بايد برای آيندش نگران باشه ؟!
3- اين قبيل دشمنان نادان فکر کنم بسيار بهتر از نيروهای علاقمند به نظام پايه های حکومت را استحکام ميبخشند!

|

من هی ميگم جامعه دزد تربيت ميکنه، بگيد نه اون بيچاره مادرزاد به اين شغل شريف اشتغال داشته! نمونش خودم!! خودمو کُشتم، داد و فرياد زدم، حنجرم خراش برداشت از بس به اين وبلاگ دارا گفتم بابا يک جوونمرد (يا زن) پيدا شه اشکالات منو حل کنه از جمله دستور لينک دائمی و نظرخواهی و ...! اما کو مَرد؟! مَرد مُرد!! آخرسر مجبور شدم از يکی از قالبهای حسين درخشان دستور لينک دائمی را بدزدم! حالا دارم دنبال دستور نظرخواهی و راه ثبت نامش ميگردم، مواظب دستورات htmlتون باشيد!
هوم م م م ... حرومخوری خوش مزس!


|

از وبلاگ سرزمين رويايی:

آيا پسرها بيشتر از دخترها ميفهمند؟
همه مي دونيم كه دخترها از پسرها زودتر بالغ ميشوند.اين بلوغ تنها فيزيكي نيست بلكه عقلي هم هست.يعني اينكه وقتي يه پسر و دختر 10 ساله رو بغل هم ميزاري عملاً ميفهمي كه دختر خيلي بهتر از پسر مسائل رو درك ميكنه.اين ماجرا ادامه داره تا بعد از مدتي كه سير نزولي به خودش ميگيره.يعني جاي دختر و پسر در سنين 17 - 18 سال عوض ميشه و از اونجا به بعد همينطور فاصله بين اين 2 تا زياد ميشه.دليلش واقعاً چيه؟ چرا بايد اينجور باشه؟ اگر دقت كنين ميبينين كه اين مورد دقيقاً از زماني شروع ميشه كه مادر تصميم ميگيره دخترش رو از بقيه جدا كنه! ارتباطاتش رو كم كنه.دختر بينوا تا پريروز راحت بازي ميكرده و با دوستاش تو سر و مغز هم ميزدند ولي الان ديگه مامانه احساس خطر ميكنه! مادر از جانب پسرهايي كه هنوز حتي به سن بلوغ هم نرسيدند احساس خطر ميكنه! در نتيجه دختر بايد بتمرگه تو خونه و آموزش خانه داري ببينه! مادر كل ارتباطاتش رو قطع ميكنه و شروع ميكنه از عقايد دري وري تو گوش دختر خوندن تا ياد بگيره چطور خويشتندار باشه و خودكشي روحي بكنه! اما با پسر خونه كاري نداره، بلكه واسه پسر خوبه كه شيطوني كنه! نشونه سلامتيشه! پسره تو اجتماع ول ميگرده و آزاده. هر غلطي هم كه بكنه اشكال نداره چون پسره! از طرف ديگه پسرها هم يهويي همبازيهاي جنس مخالفشون رو از دست ميدن! اونهايي كه تا ديروز از سر كول هم بالا ميرفتن الان شدن 2 دسته كه يكيش كاملاً پارچه پيچ شده و كنترل ميشه تا مبادا از ارزش بيوفته! نتيجه اين
ميشه كه سن بلوغ پسرها هم پايين مياد.شما توي كوچه ها عملاً ميبينين كه يه بچه 12 ساله داره فحشهاي جنسي ميده و به دخترها متلك مي اندازه و نيشش هم بازه! ولي به هر حال چون پسره، مجازه كه همه جا رو به آتيش بكشه! اون بايد تجربه كسب كنه.بايد ارتباط داشته باشه.اون دوستاش رو خودش انتخاب ميكنه در عوض دوستاي دختر بايد از سي تا فيلتر رد بشن! مادر فكر ميكنه ممكنه دخترش فاسد بشه! براي همين نبايد با هركسي دوست بشه! بايد با يه دختر ساده و بدبخت ديگه مثل دختر خودش دوست بشه تا مبادا چشم و گوشش باز بشه! در نتيجه دختر با دوستانش هم نميتونه تبادل اطلاعاتي داشته باشه چون اون هم يه گيجيه مثل خودش! پسر با دوستاش ميره اينور و اونور، توچال، لواسون، پارك چيتگر، جاده چالوس ولي دختر بايد مسير مدرسه تا خونه رو هر روز تشريح كنه! پسر ميره، ميگرده، حرف ميزنه ، تجربه ميگيره اما تمام اينها واسه دختر زشته! گردش يعني ولگردي، حرف زدن يعني چشم دريدگي! يعني از يه حدي بيشتر خفه شو و تو كار ديگران دخالت نكن! تجربه يعني چشم و گوش باز شدن! اطلاعات يعني بفهمي اي بابا دارن ميكشنت! پسر اطلاعات رو از جهان خارج ميگيره در عوض دختر نحوه پخت قرمه سبزي رو از جهان داخل ياد ميگيره! پسر بايد ورزش كنه ولي دختر رو بايد تو هفت تا سوراخ قايم كرد.پسر بالغ ميشه ، احساس بزرگ شدن ميكنه و ابراز وجود ميكنه.تو بحثها شركت ميكنه و نظر ميده ولي دختر بيچاره از زمان بلوغ ديگه اصلاً اطلاعاتي بهش
نرسيده. هرچي هم بلده اينقدر سانسور شده كه اصلاً كامل نيست. از طرفي اينقدر كشتار روحي شده كه كاملاً اعتماد بنفسش رو از دست داده. حرفاش توي خونه با صداي راديوي آشپزخونه يه معني ميده! هيچ وقت بهش اجازه ابراز ندادن چون بايد طبق صلاحديد بقيه زندگي كنه! اينقدر ساكت شده كه تا بخواد يك كلمه حرف بزنه آنچنان نگاهها روش سنگيني ميكنه كه اصلاً يا از خيرش ميگذره يا آخرش ميگه باشه هرچي شما بگين!
.....ديروز بعد از مدتها با يكي از دوستام تلفني حرف زدم.ازدواج كرده بود.وقتي از زنش پرسيدم گفت يه دختر پاك و معصوم! تو كوچه ولش كني گم ميشه! اگه يه جا من نباشم ممكنه از بغض گريه كنه!! فقط بهش گفتم خاااااااااك بر سرت كه افتخارت اينه! مرتيكه نفم زن نمي خواسته بلكه يه گاو واسه دوشيدن ميخواسته.يوغ بندازه گردنش كه ازش كار بكشه.جلوش غذا بندازه و هر غلطي كرد خيالش راحت كه مهم نيست.لازم شد 2 تا هم تو سرش بزنه تا فرمانبرداري كنه. بايد عين يه احمق زندگي كنه تا بهش بگن پاك و نجيب! واقعاً اين چه رسوميه كه راه انداختين؟ تا كي ميخواين خودتون رو مسخره ديگران بكنين؟ ارتباطات رو قطع ميكنين تا از انحراف جلوگيري كنين؟اسمش رو هم ميزارين ارزش!! مگر پسر تو همون خونواده بزرگ نشده؟ چرا اون منحرف نميشه؟ يا اگه ميشه نكنه اشكال نداره؟ شما با اينكار ارزشها رو عوض كرديد.يه بابايي تو يه بحثي داشت از دوست دخترش ميگفت! باهاله، خوشگله، با كلاسه، نوار خاجي گوش ميده! خيلي
ميفهمه،كتاب متن
آهنگهاي john bon jovi رو ميخونه!! نزني تو سر خودت؟ اينها شده ارزش؟ البته حق داره! تو اين ويرانه آباد يه همچين فردي بايد يكم روشنتر باشه!زشت نيست بخدا؟ ما ارتباطات و اطلاعات رو ميبنديم و در عوض جفنگيات جايگزينش ميكنيم. مسلماً وقتي يه دختر نتونه بار ارزشي ذهني پيدا كنه، نتونه تجربه پيدا كنه، نميتونه روشن فكر كنه.وقتي اطلاعاتش به روز نيست نميتونه راه حل ارائه بده. البته اين تو ايران رسمه! بايد رسما َدختر رو خر نگه دارن تا بتونن ازش راحت استفاده كنن! اين فرهنگ ماست.در نتيجه، دختري كه بار علمي پيدا نميكنه ارزش براش ميشه صندل روباز! پرايد هاچ بك دوست پسرش!!كه تازه اونهم مال باباشه! شلوار بهترين مارك، دوخت تركيه!!مسلماً وقتي دختر اينقدر ضعيف ذهني بشه عملاً ديدش عوض ميشه و مثلاً از ورزش يه ميدان نمايش مي سازه! كوهپيماهاي دختري كه با آخرين مدل لباس و آرايش ارتفاعات دركه رو طي ميكنن! فكرم ميكنن خيلي باكلاسن! تو دكه سيد دارآباد قليون ميكشند يا پشت تخته سنگهاي دربند آبجوي هلندي ميخورن! وقتي دريچه هاي ارتباطي رو با ابزار اخلاق ميبنديين همين ميشه نتيجه اش. دريچه هاي اطلاعاتي رو باز كنين.دختر مجازه هرجور دوست داره زندگي كنه.دختر بايد روشهاي زندگي رو بشناسه و خودش يكيش رو انتخاب كنه .نبايد بهش روش زندگي تزريق كرد .اگر هم اشتباه كنه دليلش تنها و تنها ضعف تربيتي خانواده اونه و نه چيز ديگر.


|



. . .

|

Saturday, December 14, 2002

1- اتحاديه اروپا با موافقت و رضايت جمهوری اسلامی بزودی کارشناسان حقوق بشر را روانه ايران خواهد کرد تا از وضعيت حقوق بشر در ايران گزارش تهيه کنند. کارشناسان در اين سفر با زندانيان سياسی ايران از جمله اکبر گنجی و عمادالدين باقی ملاقات خواهند کرد.
2- آژانس بين المللی انرژی اتمی به پيشنهاد آمريکا بزودی اقدام به بازرسی تسليحات هسته ای و نيروگاههای اتمی ايران خواهد کرد. مقامات جمهوری اسلامی هنوز هيچ مخالفتی با اين اقدام نکردند، و احتمالا بخاطر جنبهء تبليغاتی هم که شده از اين بازرسی ها استقبال خواهند کرد.
3- نيروهای راديکال جمهوری اسلامی نيز اخيرا سخنان جالبی بيان می کنند، از جمله مسعود ده نمکی از سران برجسته انصار حزب الله. ده نمکی در آخرين مصاحبه با ايسنا گفت: اين زلزله 6 ريشتر خواهد بود، اگر بوقوع بپيوندد همه را با هم از بين ميبرد. وی همچنين بر لزوم تغيير در برخورد با جنبشهای اجتماعی سخن ميراند.
4- دو نيروی داخلی نظام، اعم از چپ و راست به برهنه کردن وجهه مقام رهبری و ولايت فقيه اقدام مينمايند. چپها به عمد و راستها به سهو! خلع قدرت کردن رهبری در ايران به معنای اتمام يکه تازی در جمهوری اسلامی خواهد بود.
با همهء اين تفاسير آيا بايد منتظر تغيير نظام در ايران باشيم؟!
در دنيای پست مدرن وقوع انقلاب و تغييرات يک شبه تقريبا غيرممکن است، مردم جوامع پست مدرن هرگز حاضر به پرداخت هزينه های سنگين انقلابها نخواهند بود؛ پس بايد به تغييرات درون نظامی اميد داشت.

|



. . .

|

Friday, December 13, 2002

امروز داشتم برنامهء طنز مهران مديری را ميديدم، "پاورچين". بنظرم مهران مديری الان در اوج فعاليت طنزش قرار گرفته، البته تا حالا نديدم مهران مديری در کاراش افول داشته باشه، هميشه پيشرفت کرده، شايد يک جاهايی درجا زده اما پسرفت نکرده، هرگز! فکر ميکنم با برنامه "ساعت خوش" اولين گام اساسی را در طنز تلويزيونی ايران برداشت و همهء اينای ديگه مثل غفوريان و ... نوچه هاش باشن...

ميخواستم در مورد جواد رضويان بگم، با اين بازيه فوق العادش. هيچ ميدونيد جواد رضويان از خانواده ای کاملا مذهبی و مشهور در قم متولد شده؟! در خانواده ايشون اغلب آقايون برای نمايش هنر و بروز استعداد به حوزه و کلاسهای مذهبی مراجعه ميکنند، اما نميدونم اين بشر چجوری تونسته اين همه استعداد طنز را در چنين خانواده ای بروز بده!

|



. . .

|

Thursday, December 12, 2002

يکی از افتخارات جمهوری اسلامی اينه که به هيچ عنوان، هيچ مرجعی حتی رهبر نميتونه نهاد خانه ملت (مجلس) را منحل کنه!


بله! کاملا درسته، اما طراحان اوليه قانون اساسی جمهوری اسلامی خيلی زرنگ بودن! بجای اينکه علنا چيزی تحت عنوان انحلال مجلس را عنوان کنند، منحل کردن مجلس را بطور کاملا غيرمستقيم و زيرکانه بردند تحت نظر رهبر!


چجوری؟! اينجوری: کافيه رهبر به فقهای شورای نگهبان دستور بده که در جلسات شورا حاضر نشن (بر اساس قانون ميتونه اين کارو بکنه) در نتيجه شورای نگهبان از کار ميفته (قانون صريحا گفته شورا در اين وضعيت تعطيل ميشه!) و باز بر اساس همون قانون در صورت تعطيلی شورای نگهبان مجلس از رسميت خواهد افتاد و اجازه تشکيل جلسه نخواهد داشت!!

|



. . .

|

لينکهايی که جديدا اضافه شدن را يک نگاهی بندازيد، البته فکر کنم اينقدر مشهور هستن که قبلا حداقل يک بار ديديدشون...


اولين لينک اضافه شده چيزی نيست جز: Persian Weblogs list ! که مطمئنا همتون ميدونيد چيه! لينک بعدی سايت مسعود بهنوده، من واقعا نويسنده سياسی زنده برجسته تر از ايشون نميشناسم! رويداد هم لينک بعديه، فکر ميکنم همه با سينا مطلبی و نوشته هاش آشنا باشيد. و در نهايت وبلاگ کاپيتان هادوک که با عنوان Hichi ميبينيدش!

|

|

بعضی وقتا اينقدر اعصابم خورد ميشه از دست يکسری افراد نادان مثل سعيد قائم مقامی، يا حتی خيلی از افراد مشهور باصطلاح اپوزوسيون خارج از کشور! راه ميرن ميگن جمهوری اسلامی با آمريکا ساخت و پاخت کرده و در صورت حمله آمريکا به عراق جمهوری اسلامی قراره خلبانهای زخمی آمريکا را نجات بده و ... !
بايد به اين بيسوادان عالم گفت بابا بر اساس قوانين سازمان ملل اگر کشوری با مجوز سازمان ملل به کشور ديگری حمله کنه، تمام اعضای سازمان ملل موظفند با کشور مهاجم همکاری کامل کنند! از جمله موارد همکاری که سازمان ملل صريحا اشاره کرده اينه که اگر هواپيما آسيب ديد، خلبانی زخمی شد، يا حتی هواپيما نياز به پرواز در حريم هوايی کشور همسايه داشت؛ اون کشور بايد زخمی را نجات بده، بايد هواپيمای آسيب ديده را تحويل بده، بايد اجازه استفاده از حريم هوايی و حتی زمينی کشورش را به مهاجم بده!!
حالا اگر کشوری نخواد همکاری کنه بايد مثل مالزی دههء 50 از عضويت در سازمان ملل اعلام انصراف کنه!



خواهشا اگرم ميخوايد به جمهوری اسلامی انتقاد کنيد، با سواد بالا انتقاد کنيد تا يک وقت مثل اين جماعت مدعی سوتی نديد!!

|


چارلی چاپلين:

. . .

|

Wednesday, December 11, 2002

يادم مياد چند سال پيش آمار بسيار جالبي توسط يك هيات آمريكايي متشكل از چند جامعه شناس، چند زيست شناس و چند روانشناس منتشر شد كه در يك جمله ميشد اين:

اگر روزي جمعيت دنيا به 300 ميليارد نفر برسه (الان حدود 6.5 ميليارد نفره) اونوقت امكان داره دو انسان وجود داشته باشن كه دقيقا مثل هم فكر كنند!!

پس با اين توضيح از همسرتون، از همكارتون، از خانوادتون و حتي از ساير وبلاگرها (!) انتظار بيجا نداشته باشيد...

|



. . .

|

ابراهيم نبوي:

هاشم آقاجري، ايجاد بايد گردد
به نظر ميرسد هاشم آقاجري بشدت در حال احساس ناراحتي به سر ميبرد، كلي خيالش راحت شده بود كه اعدام بايد گردد و حالا دوباره بدبختي جنبش اصلاحات را تحمل بايد بكند. در پي صدور حكم اعدام براي هاشم آقاجري كه منجر به ايجاد بحران در كشور شده، و معمولا صدور هر حكمي باعث همين بحران ميشود… ظاهرا در پي صدور اين حكم دانشجويان دانشگاه شريف كه به شوق آمده بودند دور هم جمع شدند و از خدا خواستند كه صدور چنين احكامي را زياد كند. حجت سپهوند هم كه رفته بود عكاسي كند، از لباسشخصيهايي كه از عكاسي خوششان نميآيد كتك خورد و فيلم و دوربينش هم مصادره شد. آگاهان گفتند: بيخود كردي رفتي عكاسي كني... تجمع دانشجويي در دانشگاه اصفهان و غيره برگزار شد و خيلي خوش گذشت. البته هيچ اثري نداشت اما قرار شد همينجوري در حكم تجديدنظر شود. روزنامههاي اصلاحطلب اخبار درگيريهاي دانشگاه را به شدت منعكس كردند، اما چون مشكل خاصي در چاپ به وجود آمده بود، نتايج اين انعكاس توسط خوانندگان ديده نشد. روحالله حسينيان - دوست پسر سابق سعيد امامي- و كارشناس انواع قتلهاي زنجيرهاي طي نامهاي به رئيس مجلس نوشت: نبايد به قوه قضائيه اهانت كرد...

|

|

Tuesday, December 10, 2002

جوری تخمه ميخورد که انگار چيزی نميخوره! با عصبانيت پنهان تخمه ها را به دندون ميکشيد و بدون اينکه حتی مغز تخمه را بخوره مينداخت تو بشقاب پوست تخمه ها! بيشتر از 50 دقيقه بود که اين کارو تکرار ميکرد، پوست تخمه ها ديگه تو بشقاب جا نميشدن و ميريختن رو زمين...
زنش با اينکه در نظافت وسواس داشت چيزی نميگفت! چون همسرشو خوب ميشناخت.
تخمه ها تموم شد، صبر مرد هم همينطور، با پشت دست بشقاب پوست تخمه ها را پرت کرد رو زمينو رفت تو اتاقش!
بغض زن ترکيد و بی صدا اشک ريخت...بغضی 30 ساله تو گلوش بود، زيرلب چيزايی ميگفت و با لبهای لرزان و مژگانی خيس پوست تخمه ها رو از رو زمين جمع ميکرد. و در دل تاسف خورد به 30 سال زندگی ديکتاتوری، به 30 سال مهمانی نرفتن، به 30 سال تلويزيون نديدن، به 30 سال تفريح نرفتن، به 30 سال نخنديدن، به 30 سال غم و ماتم!
...
و مرد؛ در اتاق چهرهء عبوس و خشنش را باز کرد، بغض کرد اما غرور جلو اشکاشو گرفت! در دل تاسف خورد به 30 سال زندگی ديکتاتوری، به 30 سال مهمانی نرفتن، به 30 سال تلويزيون نديدن، به 30 سال تفريح نرفتن، به 30 سال نخنديدن، به 30 سال غم و ماتم!
و به 30 سال زورگويی!
رفت سراغ کمربند لباس نظامش، هفت تير را بيرون کشيد، و پرده ای کشيد بر سکوت 30 سالهء همسرش...

|



. . .

|

از وبلاگ سرزمين رويايی:

چگونه بايد از همسرتان حمايت كنيد….
يكي از موارديكه زنها و مردها به هم نياز دارند از نظر حس طبيعي و ذاتي آنها ميباشد.چيزي كه واقعيت دارد اين است كه پتانسيل عظيمي در زنها براي حركت نهفته است كه از آن استفاده نميشود! و اينكه تنها در صورت شناخت آن مي توان بهترين استفاده را از آن كرد….
بايد بدانيد كه زنها عموماً ميل ندارند كه بازور كار كنند بلكه مايلند مردها آنها را هدايت كنند و نيز بدانيد كه زنها دوست دارند حس كنند كه وجودشان براي كار لازم است و اين حس را تنها شوهران ميتوانند در آنها بوجود بياورند..به عبارت ديگر زنها حس ميكنند و مردها فكر ميكنند…
اگر يكم به زنها و مردها نگاه كنيد ميبينيد كه مردها مرض رئيس شدن دارند!! اصلا كرم دارند رئيس باشند و زير آن هم رضايت نميدهند!! ولي زنها دوست دارند كه يك معاون قوي باشند.مردها هميشه براي انجام كاري كله خرابند!ميزنند تو دل كار.اگر هم موفق نشدند دو مرتبه شروع ميكنند.و اين بار آماده تر و بهتر حمله ميكنند.زنها معمولاً سياست يك هدف يك شليك را رعايت ميكنند.آنها هدف را در نظر ميگيرند و روي يك خط مستقيم به سمت آن ميروند و در راه فكر مخافظت از ديگران را نيز ميكنند در حاليكه آقايان اگر لازم باشد يه پايي هم روي ديگران مي گذارند!!!
اين احتياطها، حساسيت زن را در مقايل خطر بيشتر ميكند و ترس عامليست كه سراسر زندگي زن را فرا ميگيرد.آقايان بايد بدانند كه زنها به پشتوانه آنها نياز دارند….آقايان..ترس و وحشت زن هيچ دليل واضحي ندارد ولي اين حس سد برگي در سر راهش ميباشد.آنچه همسرتان را ميترساند نتيجه اضطرابي است كه زن فكر ميكند نمي تواند نوفق شود.اگر زير حملات و فشارها موفق نشود ما’يوس خواهد شد و تنها وجود شماست كه ميتواند به وي اطمينان بدهد اگر همه چيز نابود شده شما همچنان در كنارش هستيد كه از او محافظت كنيد!
نكاتي را كه لازم است بدانيد كوتاه و مختصر برايتان فهرست كرده ام….
1-طوري رفتار كنيد كه زن بداند وجودش حتماً لازم است زيرا اگر اين كار را نكنيد افكارش او را بجايي ميكشاند كه فكر ميكند وجودش غير ضروريست و شما وي را با چهارچوب در يكي ميبينيد!!زنها دوست ندارند با ريسكي كه ميكنند زندگيشان از هم بپاشد و تنها مردان هستند كه اين اطمينان را در آنها بوجود مي آوريد
2-اجازه بدهيد كه زنها استقلالشان را حفظ كنند و بتوانند از ايده هايشان استفاده كنند.باور كنيد شما بايد اين اطمينان را به آنها بدهيد
3-فكر نكنين نظر يك زن نمي تواند چاره گشا باشد..اين افكار قديمي را سر جدتون بريزين دور..نظر را از هركسي هست بپذيريد و به آن فكر كنيد….
4-آقايان..لطف كنيد بدانيد زنها اگر موفقيتي بدست مي آورند سريعاً آن را با شما تقسيم ميكنند . پس نگران نباشيد!!!!
5-او را تنها نگذاريد..به زنتان اطمينان بدهيد حتي اگر مي خواهد كره زمين را هم منفجر كند شما با او خواهيد بود!!!..بگذاريد امتحان كند!!!!
6-آقايان…بدانيد اگر بتوانيد ترس عدم موفقيت را در همسرتان از بين ببريد ميشويد بهترين همسر دنيا!!…ميشين گلابي!!!باور كنين چيزي جز قدرشناسي بدست نمي آوريد
7-آقايان…در صورت شكست همسرتان به وي آرامش بدهيد نه اينكه پتكي بشويد و بر سرش فرود بيايد…همانطوريكه در موفقيت هايش صورتحساب جلوش ميگذاريد در شكست هايش هم بفرماييد حساب كنيد!!!!!!!
8-افكارتان را تحميل نكنيد…تا يك چيزي شد به ريش مباركتان بر نخورد!!..واقعاً دليلي ندارد چون شما مرد هستيد نظرتان قابل اجرا باشد…
9-بدانيد قدرت و اعتماد بنفس مرد بعلاوه سنجش و دورنگري زن ، اعتدال در زندگي مشترك را تضمين ميكند…


|



. . .

|

Monday, December 09, 2002

اين کتابای لعنتی هم واسه ما دردسر شدن! استادای باسواد دانشگاه هم همینطور! دارم نوشتشو ميخونم، داره احساسی حرف ميزنه! از عشق ميگه و از اشک! از غم و احساس! اون وقت من اين جمله ها و کلمات عاشقانه و احساسات پاک را ميبرم در قالب جمله های مارکس و دورکيم و افکار افلاطون و سقراط و هزار تا دانشمند ديگه!! دارم در مورد سروش حرف ميزنم و اين نوشتهء زيبا و سرشار از احساسش! تک تک جملاتش را ميخوندم و ميگفتم اينه دوران گذار از سنتی به مدرن!
همينجاس که آدُرنو گفت "بعد از جنگ دوم جهانی ديگر حتی شعر هم نميشه گفت"
همينجاس که دورکيم گفت "ياس و نااميدی از ويژگيهای دوران گذاره"
همينجاس که شاملو گفت "روزگار غريبيست نازنين"
همينجاس که شريعتی گفت "آدم فکر شکم و زير شکمشه"
همينجاس که مارکس گفت "همه دنيا را تفسير کردند و من ميخواهم تغييرش بدم"
همينجاس که زيمن گفت "من در متروپوليتينها (ابرشهرهای بزرگ) احساس سرگشتگی و دلتنگی ميکنم"
همينجاس که مک لوهان احمق بهش ميگه "دهکده جهانی"

و همينجاس که من ميگم "يک کمی خستم..."

|



. . .

|

Sunday, December 08, 2002

بارون مياد!
جوون هم که هستم!
وبلاگم که دارم!
لغت فارسی هم که زياد بلدم!

ای خدا پس چرا شعرم نمياد؟!!

|



. . .

|

من خاتمی را دوست دارم!
يعنی نظرم اينه که لااقل ايشون در مقايسه با خيليا بهتر فعاليت کرده... نگيد کوته بين شدم يا قانع شدم به اين! بابا ياد بگيريم تو آشفته بازار يا جايی که داريم غرق ميشيم به يک تخته پاره اکتفا کنيم. چرا که نه! چرا ميگيد بذار غرق شيم تا يک گروه ديگه بياد؟!
کی بياد؟ رضا پهلوی؟! مجاهدين از عراق؟! توده ايها؟! نهضت رستاخيز؟! وقتی ما بعد از 24 سال سختی نتونيم يک اپوزوسيون قدرتمند تشکيل بديم لياقتمون همينه! لياقتمون اينه که به خاتمی و امثال خاتمی راضی بشيم...
وقتی از روز اول انقلاب آزادی را فرياد زديم (فقط فرياد زديم!!) حالا بعد از 24 سال جوابمون همينه!

|

|

امروز آمار بازديد کننده ها را برای اولين بار بررسی کردم! جالب بود! هيچ وقت فکر نميکردم از مصر يا سوئد و ... بازديد کننده داشته باشم! به يک نکته جالب هم برخوردم، و اون اينکه چندين نفر از بازديدکننده ها از طریق Google به اين سايت هدايت شدن! ميدونيد چرا؟ چون "آميزش جنسی" يا "Sex" را search کردن!!
فکر ميکنم اين نشون ميده که جامعه امروز ما کنجکاوی زيادی نسبت به اين پديده داره و اين کنجکاوی جز محصول محدوديت و فشار چيزی نيست...

|



. . .

|

يادداشتهای يک جامعه شناس از زندان قزلحصار:


من پاپيون ايرانم! ديدی پاپيونو يا نه؟! آره حتما ديدی سواد مواد داری ناسلامتی! سال 73 دستگير شدم! قبول دارم اشتباه کردم! يک غلطی کرديم و مواد اينور اونور برديم. هيچ کس هم گولم نزد، 10 نفرو گول زدم ولی يک نفر نتونست گولم بزنه! خام هم نشدم! خود خودم مقصر بودم... آوردنم قزلحصار! دادگاه شش سال برام بريد، دادگاه دوم 5 سالش کرد! تو دوران زندان با اينکه محيط کاملا خلاف پرور بود و هرچی ميخواستی آدم خلافکار دوروبرت بود، من خلافو گذاشتم کنار... با اينکه مواد راحت گير ميومد (!) اما ترک کردم. مکانيکی ياد گرفتم، ورزش کردم، الان واليبال بازی ميکنم عين يک حرفه ای! خلاصه نماز خوندن هم شد جز کارای روزانم! ماه رمضون روزه هام بجا، شب به شب تا 1 صفحه قرآن نميخوندم خوابم نميبرد! همهء اينا در وضعيتی بود که من در طول سال شايد 4 تا ملاقات کننده هم نداشتم!! چون تمام خانوادم ترکم کرده بودن! حتی ننهء خدابيامرزم! فقط تو عيد و اواسط تابستون باجناقم دو تا دخترم را مياورد زندان تا ببينمشون! شايد تنها زندانی ای بودم که از مرخصيام اصلا استفاده نميکردم!!
خلاصه 5 سال با 6 ماه کاهش بخاطر خوش رفتاری تموم شد و اومدم بيرون! يک دنيا اميد داشتم! پر از انگيزه بودم! رفتم خونه خانواده خانومم اما اولين جمله ای که ازشون شنيدم اين بود که اون ديگه زنت نميشه! چون تو مدت زندان درخواست طلاق داده بود و کاراش را هم انجام داد و طلاقشو گرفت! رفتم خونه خودمون مادرم هم شيرشو حرومم کرد!! باورم نميشد! اما با همه اينا انگيزمو از دست ندادم! رفتم پيش چندتا از رفقام که مردونه پشتم بودن! خواستم کمکم کنن که يک مکانيکی باز کنم يا جايی شاگرد مکانيک بشم! ولی رُک و پوست کنده گفتن مکانيکی باز کردن مغازه ميخواد، مغازه هم ضامن ميخواد يا پول که تو هيچ کدومشو نميتونی پيدا کنی!!
خلاصه از اينجا هم خورديم! تمام مکانيکيهای تهران را زير پا گذاشتم دريغ از يک کار! دريغ...
بعد از سه چهار ماه آلاخون بالاخون بودن، اين اجتماع لعنتی منو مجبور کرد برم پيش همونايی که قبلا باهاشون کار ميکردم! خلاف خيلی سنگين بود! 35 کيلو هروئين!! خلاصه هنوز داشتيم صحبت ميکرديم که ريختن و گرفتنمون!! الان هم بايد تا آخر عمر تو اين خراب شده در و ديوارو نگاه کنم! جامعه منو پس زد! خداوکيلی اگه يک کار پيدا ميکردم، اگه يک کمک بهم ميشد عمرا پام اينجا باز ميشد!
اون ......... مادر....... هر غلطی دلش ميخواد ميکنه و پول پارو ميکنه اون وقت به من ميگن ضامنت کو؟!
....

و مامورين به زور از اتاق بردنش بيرون در حاليکه او مرتبا به سران مملکت فحش ميداد! و جامعه اينچنين يک حبس ابدی را به دنيا عرضه کرد...

|



. . .

|

Saturday, December 07, 2002

آقايون خانوما! از امروز سيستم آمارگيری و کنتور بازديد کنندگان تو اين وبلاگ فعال شد! ميدونم که تعداد بازديدکنندگان تاثير بسزايی در انگيزه من برای نوشتن و فعاليت خواهد داشت، پس خواهشا از همين الان تبليغاتتون را شروع کنين! اگر هم تا الان فعالش نکردم دليلش اين بود که نميتونستم خودمو قانع کنم! قانع برای اينکه ميزان تاثير اين آمار را در نوشتن کم کنم! اما بالاخره پذيرفتم که ميزان تاثيرش بر نوشتن را بايد کاهش بدم و دادم!
برای مشاهده آمار "ماندگار" به اينجا سر بزنيد!
راستی، ريخت و قيافهء جديد چطوره؟!
در ضمن اکسير هم به جمع لينکهای اينجا اضافه شد...

|



. . .

|

Friday, December 06, 2002

عيدتون مبارك! نماز روزه هاتون قبول!
اين دوروز خيلي خوب بود، يكي از دوستان دوران دبيرستان اومد پيشم و دوروز پيشم بود. كلي صحبت از خاطرات گذشته، كلي خنده و بعدش هم گريه!! و تاسف از رفتن آن روزها! چه روزگاري بود، چه خاطراتي! توت خوردن تو باغ كنار مدرسه! فرار از مدرسه! اخراج سه روزه بخاطر بردن فيلم تايتانيك! دعوا و كتك كاري يكي از دانش آموزان خيلي ساكت با يك معلم!! و هزاران خاطره خوب گذشته!
بهرحال پنجشنبه باهمهء دوستان دوران دبيرستان قرار گذاشتيم بريم بيرون و يادي از روزاي دبيرستان كنيم...
ديروز كار خاصي نداشتم، همين باعث شد تا خيلي كار براي خودم درست كنم!! بعد از حدود سه ماه و نيم بالاخره اتاقم را مرتب كردم! خيلي سخت بود ولي زير و روش كردم!
علاوه بر اتاقم تو خونه، اتاق وبلاگم را هم مرتب كردم! البته هنوز قالب جديد را نذاشتم چون قراره سروش يك كم مرتبش كنه. بهرحال منتظر باشيد.
ديروز پس از دو ماه و نيم فعاليت شبانه روزي (!)، بالاخره وبلاگ بيچارهء ما هم اينجا ثبت شد! دست حسين درخشان درد نكنه با اين ليست وبلاگاش! البته قبل از ايشون آليس در ...زار (!) وبلاگ بنده را به رسميت شناخته بود! بعد از اين همه مدت بايد يك چيزيو بگم، شايد بعضيا مخالف باشن، تو اين جماعت وبلاگستان فارسي زبان جلب خواننده خيلي سخته، شايد اصلي ترين دليلش عدم همكاري وبلاگداران بزرگ باشه!! نميدونم چرا ولي شايد فكر ميكنن ممكنه خوانندهاشون كم ميشه! يك كم مثبت تر فكر كنيم و راحت تر با بقيه همكاري كنيم.

ديگه بستونه!! خيلي گزارش دادم. اينجوري نوشتن بهتر از تيكه تيكه نوشتنه!!

|



. . .

|

Wednesday, December 04, 2002

افطاری شگفت آور ديروز:

با پدرم ديروز برای افطار در يک سازمانی دعوت بوديم! اين همون سازمانيه که قرار بود من در يکی از شرکتهای تجاری صاحبش کار کنم. مراسم بسيار بسيار شگفت آوری بود، بد نيست اگه ببينيد تو اين مراسم چه خبر بود!
اول که ميخواستيم وارد شيم، از جلو پارکينگ جلومون را گرفتن که کی هستين و کجا ميرين؟! پدرم هم گفت مهمون فلانی هستيم، بعد گفت کارت دعوت ما هم گفتيم تلفنی دعوت شديم، يارو بيسيم زد و پس از اينکه تائيد که ما مهمون هستيم، ماشين را ازمون با سوئيچ گرفتن و خودشون بردن پارک کردن! يک نفر هم مارو برد تا به سمت سالن افطاری راهنمايی کنه! پس از گذشتن از يکی دو فيلتر محافظتی ديگه رسيديم به سالن اصلی! جلو درب ورود چند تا جوون گردن کلفت با يقه های بسته و ريشهای مرتب شده به ما خوش آمد گفتن! يک نفر ديگه هم مارو راهنمایی کرد به سمت دوتا صندلی و تاکيد کرد که اونجا بشينيم، البته بعد فهميديم که همه جاها عين سالن اُسکار مشخص شدس و هرکی بايد سرجای تعيين شدش بشينه!! در ميان افراديکه اونجا بودن سه چهار تا قيافه برام خيلی آشنا بودن، و بعد از اينکه از پدرم پرس و جو کردم، فهميدم دوتاشون الان وزير هستن، يکيشون هم دوره های قبل وزير بوده!!! البته افرادی هم مرتب وارد سالن ميشدن که وزرای محترم تا ميديدنشون تا کمر جلوشون خم و راست ميشدن و عرض ارادت ميکردن! جالب اينجاست که اونا اصلا معروف نبودن اما خوب ظاهرا همه کاره بودن!!
نکته جالب از مراسم ديشب اين بود که ميهمانها در هنگام ميل کردن افطار به تنها چيزی که توجه نميکردن عبادت و ايمان بود! ميز بغل دستيمون داشتن در مورد املاک اوقاف و مناقصه اونا صحبت ميکردن، ميز اون طرف داشت از تلويزيونهای Wega و سود سرشارشون صحبت ميشد! همه و همه از اقتصاد و پول و دلار!!
حتی حرف زدن با اين جماعت هم فرق داشت! بايد سلام عليک و احوالپرسيت هم رو حساب کتاب باشه که خيلی سخته! البته از حق هم نگذریم، يک چندتاييشون قيافشون واقعا يک جورايي ايمانی بود! يعنی قيافشون مثبت بود، حالا باطنشون را خدا ميدونه! اما بعضياشون تابلو بودن، مشخص بود که اين بابا اصلا چميدونه ايمان کيلويی چنده! فقط فکر شکم و زير شکم بودن!
خلاصه مراسم بسيار عجيب غريبی بود! قبل از اينکه خداحافظی کنيم، پدرم گفت برم با فلانی صحبت کنم که برنامهء کارِت را جور کنه؟ منم گفتم فعلا صبر کن، تو ماشين حرف ميزنيم! و تو ماشين نتيجه گرفتم که کار کردن با اين جماعت درسته که از نظر اقتصادی کاملا با ارزشه، اما از نظر روحی مخرب و ويرانگره! حداقل بايد 6 ماه کلاس ميرفتم تا بفهمم فقط چجوری بايد باهاشون سلام عليک کنم!
من به همين کارم راضيم، بی خيال شرکتهای عظيم آقايون!!

|



. . .

|

از وبلاگ سرزميین رويايی:

3 نكته كوتاه ولي كاملاً مهم در امور جنسي….
نكته يك.
يكي از مواردي كه خانمها بايد رعايت كنند اين است كه بدانند چه چيزهايي همسرشان را تحريك ميكند. آنها را شناسايي و در زمان لازم از آن استفاده كنند.مثلاً اگر مردي همسرش را در حالي جذاب ميبيند كه يك سنجاق سينه به لباسش آويزان باشد ديگر لازم نيست زن هي فرت و فورت از سنجاق سينه استفاده كند و اثر آن را از بين ببرد.اين از زمان استفاده….
اما خانمها حتماً سعي كنيد عوامل تحريك همسرتان را بشناسيد.نسبت به رنگها حساس باشيد.مثلاً بدانيد كه لباس خواب شما چه طرحي و چه رنگي بايد باشد تا همسرتان را تحريك كند.حتماً ازش بخواهيد كه برايتان تشريح كند كه جه طرح و رنگي دوست دارد.حتي اجازه بدهيد كه او برايتان خريد لباس را انجام دهد.يا مثلاً بدانيد كه جوراب شما در شوهرتان چه تاثيري دارد…پاهاي شما در تحريك همسر واقعاً موثرند.شايد حتي وي پاهاي برهنه دوست داشته باشد.تمام اين موارد ريز را شناسايي كنيد و از آن استفاده كنيد.اينها چيزهاي كوچكي هستند كه تاثيرات بزرگي دارند.گردنبند، رنگ تل سر، گوشواره ، دستمال گردن و تمام زيور آلات شما ميتوانند عامل كشش همسرتان بشوند.مرد شما هيچوقت اينها را برايتان شرح نخواهد داد بلكه شما بايد تمامي آن را شناسايي كنيد و از آن براي تحريك همسرتان استفاده كنيد..
نكته دوم…
يكي ديگر از موارد كوچك ولي مهم در هنگام آميزش جنسي ميباشد.زنها و مرداني كه نمي خواهند صاحب فرزند شوند و سعي ميكنند از شيوه جلوگيري طبيعي استفاده كنند يعني قبل از زمان انزال مرد دست از رابطه بكشند تا جرثومه هاي اسپرم به جهاز تناسلي زن نرسد، همواره يك نوع ترس را در خود مبحوس ميكنند.آنها رابطه جنسي را با يك وحشت پنهان آغاز ميكنند و شديداً باعث تشنج ميگردند.عموماً زنها بدليل ديرتر به اورگاسم رسيدن قبل از تحصيل لذت، مرد خود را از دست ميدهند!!!چون مرد در طول رابطه مدام در فكر زمان و كنترل انزال خويش بوده و نمي تواند حواسش را كاملاً معطوف به زن كند و اكثراً قبل از ارضاي كامل زن از وي كناره گرفته و سبب نارضايتي زن ميشوند.زنها معمولاً چيزي نمي گويند ولي اين امر به روان آنها صدمه ميزند و تلافي آن را جاي ديگر سر مرد در مي آورند.زيرا زني كه از نظر جنسي از مرد خود راضي نباشد هرگز وي را نخواهد بخشيد!!!من توصيه ميكنم حتماً از وسايل ضد حاملگي استفاده كنيد تا بتوانيد اين اضطراب را از بين ببريد…

نكته سوم…
مورد ديگر اينكه زنها و مردها هميشه نگران آن هستند اين است كه فكر ميكنند بدليل افزايش سن و كهولت جذابيت خود را از دست داده اند ، و دليل كم شدن توجه همسرشان و دلسردي وي اين مورد ميباشد!!..واقعيت اين است كه علت آن بي اعتنايي به عوامل در جاذبه جنسي ميباشد…. زن و شوهري كه از امور جنسي به عنوان يك عادت استفاده ميكنند نبايد انتظار آينده اي پر هيجان داشته باشند.. تعويض زمانهاي آميزش ، تغيير حالتهاي آميزش ، تغيير مكانهاي آميزش و عوامل ديگر چيزهايي هستند كه من نمي دانم چرا توسط زوجين فراموش ميشوند.در اختيار داشتن يك عامل همواره باعث فراموشي اين مورد ميگردد كه ما بايد آن مورد را حفظ هم بكنيم!!…توجه نميشود كه هر قدر سن بالاتر رود فهم نيز بيشتر ميشود و در نتيجه انتظار بيشتري طلب ميشود..بايد به تنوع در امور جنسي توجه كرد زيرا كه زن و مرد جا افتاده ديگر يك كودك ناشي نيست كه به يك رابطه ساده ارضا روحي شود..توجه نميشود كه يك زن سي ساله يا يك مرد سي و پنج ساله انسانهايي هستند كه از رابطه جنسي يك لذت كامل مي خواهند نه مثل نوجوانان يك هيجان ساده!!!!…بدانيد در صورت افزايش عمر شما وظيفه شما در قبال همسرتان بيشتر شده و او خواستار لذت بيشتريست چون او عاقل و كاملاً بالغ شده و نيازهاي خود را بهتر ميشناسد.پس همواره سعي كنيد كه در امور جنسي توان خود را حفظ كنيد…زيرا كه زن و شوهري كه از نظر جنسي ديگر قادر به خاموش كردن عطش روحي هم نباشند قطعاً زندگي جذابي نخواهند داشت….

|



. . .

|

يک سايت خيلی خوب گير آوردم که پيشنهاد ميکنم حتما بهش سر بزنيد... يک بخش خيلی خوب داره به نام: مينياتورهای استاد فرشچيان
از اين به بعد مينياتورهايی که ميبينيد اثر استاد فرشچيانه، اسم اثر به همراه لينکش را زير تصوير مينويسم.

|

|

كاش ميشد ببينمت! كاش ميتونستي براي خودت عروسي بگيري تا منم بيام و اونجا ببينمت! اونجا برات دعا كنم تا خوشبخت بشي! اونجا پيشوني تو و همسر آيندت را ببينم را ببوسم و آرزو كنم پروردگار هرگز اين زنجير محبت بين شما دوتا را از هم گسسته نكنه!
اما امان از فقر! امان از فقري كه اجازه نميده من يك همچين مراسمي را ببينم!
امان از مردم! امان از مردمي كه گرفتن پول يك جهيزيه ازشون براي تو، با گرفتن جونشون فرقي نداشت!
و دست اونايي درد نكنه كه از شمال و جنوب برات جنس فرستادن! جنسي كه شايد خوشبختي نياره، اما بي ترديد سربلندي آيندت را تضمين ميكنه!
دعا ميكنم با تلاش خودت و شوهرت، در سالهاي آينده اجناسي هزار بار بهتر از اينا را تهيه كنيد!
پيوندتان مبارك!

|

|

Monday, December 02, 2002

آخه چی ميخوای؟! چه مرگته؟! مگه نميگی مسلّطی؟! پس کو تسلّط؟! ميدونی خيانت به چی ميگن؟! خيانت کيلويی چنده؟! تو تا جوونی بايد از جوونيت لذت ببری! دليل نداره که الان عذاب بکشی تا شايد 6 سال ديگه خوشبخت بشی! الان 20 سالته و ميتونی از زندگيت لذت ببری! چند سال ديگه اصلا ميدونی زنده هستی يا نه؟! تصميم بگير! از غربت خيانت هم نترس! خيانتی صورت نگرفته و نخواهد گرفت! قرار نيست کسی بهت بگه بی وفا! جای جاش که رسيده نشون دادی که پاش وايسادی! نه خائنی و نه بی وفا! از اين حرفها هم نزن که خوشم نمياد! برو پی کارت... اگه فکر ميکنی لذت تو رفتنه همين الان برو... همين الان!

|



. . .

|

منم ديوونما! هرجا ميشينم و پاميشم از مدرنيزاسيون و لزوم تجديدنظر در سنت صحبت ميکنم! تا يکی اسم سنت ميبره چنان ميپرم تو حرفش که بنده خدا خفه خون ميگيره! تک تک رفتارهای زندگيم حکايت از تجديدنظر در سنت دارن! عاشق سينه چاک مدرنيزاسيون هستم!
اون وقت با همه اين تعاريف، امروز بيش از دو ساعت و نيم وقت گذاشتم تا کُرسی سال پيش را احيا کنم و بساط کُرسی را تو اتاقم راه بندازم! تمام انگشتام تيکه پاره شد! بيخود نيست که از سنت بدم مياد!!

|



. . .

|

Sunday, December 01, 2002

اسمت چيه؟!
- ولی! اما دوست دارم اسمم کامبيز بود!
کامبيز؟! ولی اسم خودت که خيلی قشنگه!
- دروغ نگو! فقط اسم اونايی که سر و وضعشون اينجوريه (به خودش اشاره ميکنه) مثل اسم من ميمونه!
مدرسه هم ميری؟
- بابام ميگه برو ولی من بدم مياد! نميرم...
اذيتت نميکنن اينجا چيزی ميفروشی!
- چرا ولی من خيلی زرنگم زود در ميرم.
( يکی از شکلاتاشو برميدارم و شروع ميکنم به باز کردن و خوردن)
- ماه رمضونه!! اونجوری نخور شکلاتو!
بی خيال، بيا اينم واسه خودت. (يکی ديگه باز ميکنم و ميدم به خودش)
- نه مرسی!
روزه ای؟!
- نه مرسی!
ولی! روزی چقدر در مياری؟!
- سودمو بگم؟
آره...
- اگر خوب باشه، تا هزار تومن هم ميرسه!
خيلی خوبه! آفرين، موفق باشی... اينم پول شکلاتات... بای بای

حين برگشت به خونه به اين فکر کردم که مديرعامل سابق شرکت من 7.5 ميليون حقوق ماهيانه فقط توی فيش حقوقش داشت! تضاد طبقاتی به هيچ وجه در ايران وجود نداره!! مگه نـــه؟!

|

|

اين چند روز سرم خيلی شلوغ شده، البته خودم ناخودآگاه چنين دستوری داده بودم. ظرف روزهای آينده بايد از محل کار فعليم بيام بيرون، جوابم نکردن ولی برای اينکه نکنند مجبورم شرکت را ترک کنم! تو يک شرکت نفتی خيلی بزرگ شايد کارم را ادامه بدم، البته خودم دوست دارم! مديريت آينده (!) شرکت نفتی هم تا حدودی موافقت کرده!! منتهی يک مجموعه فعاليتها هست که بايد جفت و جور بشه که شايد ماهها طول بکشه! و چون نميخوام مدتی بيکار بمونم، بايد با يک مشت اسلامگرای افراطی تو يک شرکت تجاری همکاری کنم! البته از نظر مادی شايد به نفعم باشه ولی بايد حسابی خودم را با جو اونجا تطبيق بدم. اگر مديريت شرکت فعليم تغيير نميکرد همينجا ميموندم و دردسرم کمتر بود!
خلاصه ما ايرانيها هر موقع به يک آرامش نسبی ميرسم، بايد يک اتفاقاتی پيش بياد تا بهمون بفهمونه که بابا "اينجا ايران است، مملکت هرتی پرتی" ! يارو مديرعامله با هزاران کارمند، صبح بهش زنگ ميزنن ميگن ديگه نيا سرکار!! من و امثال من که جای خود داریم!

|



. . .

|