| ||
|
Saturday, March 29, 2003
خيلی عاليه! بسيار عاليتر ازون چيزی که حتی فکرشو ميکردم! فقط لذت برديم و لذت... فقط تفريح کرديم و تفريح! مهمون دارم. مهمونای خوبی که با کلی اصرار بالاخره اومدن. مهمونداری هم اونقدرها سخت نيست، اين بيچاره ها نذاشتن من حتی يک استکان بشورم!! کاش همهء مهمونا اينجوری باشن!
Wednesday, March 12, 2003
فکر ميکنم کم کم ميشه جای نيروهای چپ و راست را تو ايران عوض کرد! يعنی راستيا که قبلا طرفدار حفظ وضعيت جامعه بودن الان دارن خواستار ايجاد تغيير ميشن، يعنی از نظر سياسی دارن چپ ميشن. و چپيها که قبلا خواهان دگرگونی و تغيير بودن حالا کم کم دارن خواهان حفظ وضع موجود ميشن، يعنی حالا اينها دارن شخصيت راست سياسی به خودشون ميگيرن.
امروز تاسوعاست! صبح زود خانوادهء محترمو رسوندم فرودگاه تا مسافرتهای نوروزيشونو شروع کنن! ساعت 6 صبح داشتم برميگشتم خونه که پليس جلومو گرفت! فکر کردم ميخواد گير بده، اما مسيرمو پرسيد و بعد گفت ميتونم باهات تا يک مسيری بيام؟! منم گفتم البته، منتها من دارم نوار گوش ميدم، اشکال نداره؟! اون طفلکی هم گفت نه آقا، اشکال نداره! حالا فرض کنيد روز تاسوعا، با يک پليس ريشکی، يک نوار دمبلی حوضک هم گذاشتی!! پنج دقيقه نشد که رفت بالا منبر و شروع کرد به بدگويی از نظام! اينقدر تند ميرفت که مشکوک شدم و فقط ميشنيدم و اصلا حرف نميزدم! خلاصه تا در خونش رسوندمش... ولی برام خيلی جالب بود، نيروهای انتظامی هم يک شخصيت درونی دارن که زياد از عقل جمعی ماها دور نيست.
ته مانده هاي فاشيست ايتاليا، دوشادوش پس مانده هاي كمونيست شوروي، احساسات و عقايد مردم ايرانو مثل موم تو دستشون گرفتن و باهاش بازي ميكنن! امروز منم اجبارا به يكي از اين مراسم رفتم. بيش از 80 درصد حضار از قيافه هاشون مشخص بود كه ته دلشون دارن چي ميگن! سينه زني و مداحي و گريه و زاري تنها ارمغان سلاطين غم براي مدعوين بود!
Tuesday, March 11, 2003
فكر ميكنم نيروهاي اصلاح طلب هم كم كم دارن از واژه هاي دمكراتيك به نفع استبداد خودشون بهره ميبرن. به اين جملهء بهزاد نبوي خوب دقت كنيد.
نبوي: ...بنده صريحا و با صداي بلند اعلام ميكنم هيچ راهي پيش راه اين مردم جز اصلاحات وجود ندارد. همه ي راههاي ديگر يا غيرعملي و غيرمفيد است و يا اصولا راه نيست...
در مورد جنگ احتمالی تو منطقه، من متاسفانه بايد اعلام کنم چندان مخالف جنگ نيستم! بله، ميدونم کشتن آدما کار بديه! ميدونم جنگ يعنی بی خانمان شدن ميليونها نفر! جنگ يعنی بی سرپرست شدن! اما بهرحال تو جهان امروز بايد اول فکر منافع خودتون باشيد، بعد منافع ديگران. و اينو هم ميدونم که آمريکا دنبال کار خير و ثواب نميگرده که بياد مثلا به خاورميانه آزادی و دمکراسی هديه کنه، اونم دنباله منافع شخصی خودشه. اما اينبار استثنائا منافع آمريکا و منافع ما در کنار هم قرار گرفتن. حضور آمريکا در منطقه حداقل خوبی که داره، اينه که هوش و حواس دنيا تا مدتها متوجه منطقه خواهد بود و فشار بين المللی باعث کاهش فشارهای حکومتی خواهد شد. خيلی منطقی و اصولی اگه بخوايم بگيم، ميشه: "جنگ کار بچه های بَده، اما قطعا ما منافعی در اين جنگ خواهيم داشت!"
از صبح پدرم در اومد! آخرين روزای سال هشتاد و يکه و دوندگی آخر سال حسابی وقتمو گرفته. ساعت 11 شبه و تازه رسيدم خونه. از انگليس برام بسته ای اومده بود، دفترچهء راهنما، شرايط و فرم ثبت نام دانشگاه Sheffield انگلستان. همينجور سرسری يک نگاهی انداختم. واقعا جالب بود.اين همه سرمايه گذاری ميکنند برای اينکه جوونای ممالک جنوب را جذب کنند، و اونوقت آقايون داخل نشستن و هيات تشکيل ميدن و بررسی ميکنن که چرا فرار مغزها از ايران افزايش پيدا کرده! باور کنيد امکاناتی که تو اين دفترچهء تمام رنگی با کاغذ اعلا ذکر شده جون ميده برای کساييکه واقعا اهل درس خوندن هستن. مطمئنا اونا مثل ما نيستن که وعده سر خرمن بدن و بريم اونجا ببينيم خبری ازون امکانات نيست! حتی تصاويری از اتاق خوابهايی که دانشجو ميتونه انتخاب کنه هم توش هست! حساب کردم ديدم برای فوق ليسانس، در رشتهء من تقريبا سالی 15 ميليون تومان هزينه دربرداره...
Monday, March 10, 2003
صبح تو شرکت، يکی از همکاران گفت که ديشب خواب ديده که زلزله اومده! تا اينو گفت همه انگار برق گرفتشون! چون اغلب خواب مشابهی ديده بودند!! و ظهر زمان اخبار راديو، همه متوجه شدند که خوابی در کار نبوده و آنچه ديدند چيزی جز واقعيت نبوده! اينقدر تو زندگی مجازيمون گم شديم که گاهی وقتا باور حقيقت برامون غيرممکنه!
Sunday, March 09, 2003
تمام شب ذهنمو به خودش مشغول کرده... نميدونم. هنوز هيچی نميدونم. نبايد هم بدونم. هنوز واسه دونستن خيلی زوده. کارای مهمتری دارم. به انتخاب زمان احترام بذارم يا به انتخاب عقل و احساس خودم. هميشه پيش بينی آينده سخته! انتخاب لازمه حتی اگر غلط باشه! بعضی مسائل حق وتو دارن! يعنی اگه همهء آيتم ها و ويژگيها مثبت باشه تازه بايد به مسائل اساسی نگاه کرد... اون مسائلن که ميتونن آيتم ها رو تائيد کنن يا مردود! هميشه بايد از خوب صرف نظر کرد تا به خوب تر رسيد!
امروز تو دانشگاه بحث آمريکا و بحران خاورميانه بحث روز بود. نتيجه گيريهايی که ميشد خيلی جالب بود. اغلب اساتيد (حتی اساتيدی که هيچ پروايی از حرف زدن ندارن) معتقد بودن آمريکا بيش از اندازه قلدری ميکنه و اين البته نتيجهء قدرت يافتن کادر نومحافظه کار آمريکا در کاخ سفيده. همون طيفی که خانم کاندوليزا رايس پيشتازشونه. اين گروه معتقدند که آمريکا قدرت برتر جهانه و دليلی نداره بخاطر ديگران از منافعش چشم پوشی کنه. آقای بوش هم تو مصاحبه اخيرش وقتی ازش پرسيدن: "پس اين همه مخالفت مردم جهان با جنگ هيچ تاثيری در تصميم شما نداره؟" پاسخ داد: "دمکراسی و احترام به رای مردم لازم است اما آنچه امروز برای من اهميت دارد آزادی و امنيت مردم آمريکاست!" که البته با اين همه قدرت حقم داره چنين حرفی بزنه. محض اطلاع خدمتتون عرض کنم تجهيزات نظامی آمريکا 11 برابر قدرت نظامی کل اروپاست (يعنی مجموعهء بزرگترين رقباش) و توان اقتصاديش هم 51 برای توان اقتصادی کل اروپاست!! پس بی دليل قلدری نميکنه!
Saturday, March 08, 2003
بازم يک آهنگ نجاتم داد! نجاتم داد از يکپارچگی روح و مرداب شدن درون! بعد از مدتها کاملا تصادفی بهش گوش کردم. واقعا فوق العادس... از زيباترين کارهاييه که تا حالا شنيدم. شايد يکی از دلايلی که بهم حال داد، اين بود که زنده کرد خاطره هاييو که داشت تو گرد و غبار فراموشی پنهون ميشد! زنده کرد شب زنده داريامو! زنده کرد اولين شبيو که حس کردم لطافت يعنی چی! زنده کرد اولين روزيو که حس کردم واقعا دارم زنده ميشم! حس کردم اولين روزاييو که فهميدم معنی زندگی چيه، معنی دنیا چيه، معنی فلسفه چيه، معنی عشق چيه، معنی مردن چيه، و معنی زنده شدن چيه! شايد دليل ديگه يی که اينقدر اين آهنگ امشب روم تاثیر گذاشت، خبريه که بهم دادن! خبری که فکر کنم تا دو ماه ديگه تازه تاثيرشو ببينم! خبری که نمیخوام بيشتر ازش حرف بزنم...
بعد از اينکه عربها ايرانو گرفتن و تحقير نژاد فارس شروع شد، نهضتی تو ايران شکل گرفت تحت عنوان شعوبيه. اين نهضت اسلامو پذيرفته بود اما معتقد بود اعراب نژاد پست و بی ارزشين. اين تفکر مقابل نظرات اعراب بود که ميگفتن فارسها حقيرن. تقريبا تمام شعرای ايرانی پس از اسلام تا حدودی پيرو اين نهضت بودند. ابوالقاسم فردوسی هم از طرفداران سرسخت شعوبيه بود و شعر زير گواه اين مطلبه:
Friday, March 07, 2003
امروز رفته بودم مراسم خاکسپاری يک جوون بيست و يکی دو ساله! واقعا نزديک بود گريم بگيره! نه به حال جوون از دست رفته و نه به حال بازماندگانش! بلکه گريَم گرفت از سنتهای مسخره و احمقانه و پوچ و بی معنای برخی از هموطنانم! راه انداختن دسته و سينه زنی! پول دادن به يک شکم گندهء مفت خور برای اينکه يک مشت اراجيف بگه و همه گريه کنن!! مداح رفته بود بالا منبر و ميگفت امشب بايد عروسيه اين پسر باشه! ميگفت امشب بايد خواستگاری و بله بُرون اين جوون باشه!! خلاصه همچين ونگ ميزد که هرکی نميدونست ميگفت اين احتمالا پسره خودش مُرده که اينجوری داره اشک ميريزه! به حدی تو چرت و پرت گويی افراط کرد که حتی خانوادهء صاحب عزا هم اعتراض کردن! هر دوجمله يکبار هم ميگفت: "نميخوام نمک به زخمتون بپاشم"! آره اروا عمش...!! واقعا مطمئنم برای پول درآوردن کاری از اين کثيف تر نميشد پيدا کرد!
Thursday, March 06, 2003
روز خوبی بود امروز. صبح که رفتم دانشگاه حذف و اضافه. بعد رفتم پيش يکی از دوستان که قصد داشت وبلاگ بزنه. کمی رو وبلاگ و قالب اون کار کرديمو و ايشونم رسما وبلاگشوافتتاح کرد. بينش جان بهت تبريک ميگم، از لطفت در اولين نوشتت ممنونم. اما خوب بينش معاصر هنوز خيلی کار داره تا تکميل بشه. ولی از حالا ميتونم مطمئن باشم که حرفای جالبی واسه گفتن داره.
Wednesday, March 05, 2003
واقعا تو اين وبلاگ چی مينويسم؟! اونی که تو دلمه؟! هرگز... اصلا نميتونم درونمو حاشا کنم برای اوناييکه ميان و ميخونن! حتی اگه خواننده ها دو نفر باشن! درسته اينايی که اينجا مينويسم حرفای دلمه اما همش نيست، بخشهاييشه. تو جو اجتماعی سرد و تاريخ مصرف گذشتهء ايران مگه ميشه نوشت درون انسانهارو؟! بيرون انسانها هرروز به سخره گرفته ميشه، حالا بيايم و درونمونو هم حاشا کنيم... پيش جماعتی که چار چشمی دنبال راهی ميگردن تا از طريق اون خوردت کنن... تو اين وضعيت بنويسيم؟! اين وبلاگ جز تفرجگاه ذهن نيست! اگه ميشه تو شهربازی بحث فلسفی کرد، منم تو وبلاگم حرفهای اساسی ميزنم. حرفايی که تو اين دوره زمونه امن ترين جاشون قلب آدماس، دل آدماس! بذارید فعلا همون تو بمونه، جاش بهتره...
Tuesday, March 04, 2003
هرسال نزديک عيد که ميشه دلم يجورايی سرخوش ميشه! زياد اعتقاد سنتی به اين موضوع ندارم، اما همين يقين که سرما و يخ ميرن پی کارشون و اعتدال بهاری مياد جاشون ميشينه، بهم اميد ميده! به روزهای قبل از عيد خيلی احترام ميذارم، مخصوصا به روز تولدم! :))
بالاخره درست شد! اين يونيکد ايراد مسخره ای ميگرفت! هرچی پابليش ميکردم بصورت Arabic پابليش ميشد! هر بليیی هم که به ذهنم رسيد سرش آوردم اما نشد که نشد! اما امروز صبح بالاخره درستش کردم، راستشو بخوايد خودمم نفهميدم چجوری درست شد!! البته تو اين شيرتوشير بازار، يکی از مطالبم پُکيد!
آمار قابل توجه:
با يکی از اساتيد دانشگاه مشغول صحبت بودم در مورد انتخابات شوراها. معتقد بود که شرکت کمتر از 16% واجدين شرايط در انتخابات نوعی بازگشت جامعه به وضعيت پيش از دوم خرداده، يعنی افسردگی سياسی و بی تفاوتی. وارد بحث شديم و حدود 20 دقيقه ای صحبت کرديم. نظر من اين بود که اين عدم شرکت گسترده در انتخابات نه تنها بی تفاوتی نيست بلکه عکس العمل آشکاريه نسبت به وضعیت سياسی - اجتماعی موجود. يعنی مردم نه تنها دلسرد نشدن بلکه با چشمان باز فضای موجودو بررسی کردن و تحريم انتخاباتو بهترين پاسخ ديدند...
|