Friday, May 30, 2003

شب... روز... هيچ يک...
گامی کوچک و تنوعی بزرگ، اين است توقعی ژرف که کوی به کوی يافت می نشود! همچون قويی سپيد در مردابی به گل نشسته که آرام آرام به سپيدی خود نيز شک ميبرد... و چه تلخ است سياه انگاشتن، سياه ديدن و سياه شدن در صفحهء زندگی. و تنها راهی که چاره نيست، لعن و نفرين پديد آورندگان است...
کاميابی همچون انسانيت آرزوييست در ابديت، و ابديت شايد همين نزديکيها باشد "لای اين شب بوها"

|



. . .

|

Thursday, May 29, 2003

خسته شدم؟ نميدونم... اما فكر نكنم بشه اسمشو خستگي گذاشت! يأس؟! نميدونم، اينم نميدونم!
مدتيست كه غرقم... غرق در قعر! دنبال بهانم... مدتيست دنبال بهانم... يك تصوير، يك شعر، يك جمله، يا هرچيزي كه بتونه يك كم بهم ثابت كنه كه زندگي جاريه... اما چيزي پيدا نكردم! شايد توقعم رفته بالا... شايد چون همه چيو تست كردم حالا بهانه اي يافتن سخت شده باشه! كتاب شازده كوچولوي شاملو بد نبود اما چند ساعت بيشتر دووم نياورد.
انگيزه اي نيست... نه سويي نور و نه حفره محرك براي گريز...
مقصد بعد نا پيدا... شروعي ديگر نامشخص... اراده اي ديگر ناياب!

|

Monday, May 26, 2003

يا ميشه يا نميشه! بيش از اين؟!! محاله... حتي يك لحظه...

|

گداي پدرسگ دارم سنگدل بودنو تمرين ميكنم، جون مادرت اينقدر التماس نكن!

|

Saturday, May 24, 2003

چه تلخ است فرودست انگاريدن بزرگان و انسان بزرگ است، خواه بخواهيم و خواه نخواهيم! و اين چنين بی محابا کمر به شکستن اعتماد به نفس بستن، غرور شکستن، اندکی شرم می طلبد، فقط اندکی...
افسوس مرگ نيز اميد خود را خواهان است و اراده اش را...
چه خاموش آتيه ای... چه خاموش... خاموش...

|



. . .

|

Wednesday, May 21, 2003

يك جوراييه ماجرا! يك جورايي عجيب و غريب... وقتي نيست و نفسي هم! خوش ميهمانيست خوش وقت... خسته ام! فقط كمي... فقط كمي....
تابو شكن بود، تابو شكن اما چه پر هزينه...

|

Tuesday, May 13, 2003

موسیقی فرگاتن از جو ستریانی... چند تا دیازپام... خوابی لذت بخش...

|

خستگي، بي خوابي، فرار، ترس، امنيت؟! هرگز... اميد: اندكي. تخريب: هيجان...

|



. . .

|