Sunday, June 29, 2003

احتمال داره كه مطالب اين وبلاگ مجددا مثل قبل بشه. خودم هم تمام سعيم اينه. يك سري كارا و برنامه ها اگر رديف بشه، انشاالله مجددا مثل قبل مينويسم.

|

Saturday, June 28, 2003

او رفت، و من پس از او زنان زيادی را دوست داشتم که همه شان از من می پرسيدند: آيا تو ما را فراموش خواهی کرد؟ و من پاسخ ميدادم: نه، هرگز شما را فراموش نميکنم.
اما تنها کسی که فراموش نشدنی بود همانا کسيست که هرگز اين سوال را نپرسيد: Molena!
(از فيلم Molena)

|

تغيير و تحولات Blogger نصيب ما هم شد، توفيق اجباری بود، هرچند بعضی از مطالبم در اين ميان گم شد، اما بهرحال با 4-5 ساعت اينترنت سوزوندن وبلاگو دوباره فعال کردم. بنظرم سيستم جديد خيلی مفيدتر و قوی تر از سيستم قبليه.

|

Sunday, June 22, 2003

قلب زن هماره مملو از عشق است
در اوج تنفر عشق را فرامیخواند
عشقی که منبع تمام زندگی خودش
و زندگی اطرافیانش است

شب زن هماره پر ستاره است
حتی در تیره شبهای ابری
ستاره های آسمان او
درخشش خود را حفظ میکنند

ذهن زن هماره پر رویاست
ذهن زن شاید خود رویاست
و شاید زادگاه رویا همانا
ذهن زن باشد

روز زن، پر از شب است!
همان شکل پر ستاره و پر فروغ
رویا میپروراند در ذهن

رویای زن، نیست جز
عشق و عشق و عشق
و ذهن او نیز نیست جز
رویا و رویا و رویا

ملهم از ترانهء Women's heart اثر Chris de burgh

|

Wednesday, June 18, 2003



. . .

|

هفت ساعت و نيم در انتظار پذيرش دکتر! و درنهايت (همونطور که پيش بينی ميکردم) فهميدم دکترها هم حتی اگه نخوان خيلی چيزا رو فاش کنن اما ميشه ته نگاهشون مسائل مهميو کشف کرد!
يک جورايی سرخوردگيم تکميل شد!

|

Monday, June 16, 2003

خدايی نيست، و عدالتی هم، که اگر بود عمری نبود برای نامردمان پليد دمدمی سخن! و حق نه دادنيست، که گرفتنيست، به هر قيمت، ولو با خون، ولو با چنگ، ولو با دندان! و مرگ موهبت است برای دو دسته، يکی نامردمان و ديگر اصيل مردمان! نفسی نيست اما فرزندم، حقيقت، را سربريدند، تشنه لب! و خون ميخواهم برای نوشيدن، خون همان نامردمان کثيف زالو صفت خوک مزاج! و شايد نه برای نوشيدن، که برای به کثافت کشاندن اندام منحوسشان!
و چه سرسختانه، در نا اميدی محض، قامت علم کردم در مقابل طوفان سهمگين پاييزی، پاييزی با چند ده سال عمر! اشک نه در چشم، که در دل، بغض نه در گلو که در سينه، و غم نه در دل که در وجود، طوفانی را نويد ميدهد با شراره های پرحرارت آتش که من و او و آن را نميشناسد، و ديگر به دنبال حق نيست، تنها انتقام ميخواهد از آنان که فراخواندنش...

|

Saturday, June 14, 2003

از دسـت رفـيقان چـه بگويـم، گـله اي نـيست
گر هم گله اي هست، دگر حوصله اي نيست

|

Thursday, June 12, 2003

كاملا طبيعيه... حق با اوست!

|

Tuesday, June 10, 2003

ديروز بالاخره ساعت ديواري اتاق را يكساعت جلو كشيدم! دو ماه و نيم تاخير...

|

Monday, June 09, 2003

بواقع نامي عميق تر از اين در زندگي نيافتم!

|

تصور اينكه تا اين حد ضعف بر من چيره بشه، حتي تا يكماه پيش برام خنده دار بود! بهرحال زندگي گاهي اوقات شوكران نوشيدن است...

|

Saturday, June 07, 2003

دنبال منبعی ميگردم که از اين سبک نقاشيها ارائه بده، کسی آدرس چنين سايتی را داره؟



. . .

|

اگر چنين باشد، اسيد عذاب وجدان روح برايم نخواهد گذاشت...

|

دوش را نيز هايده شرابم داد. کهنه شرابی بود، تلخ...

|

Thursday, June 05, 2003

آره عزيز، بيکارم! شايد سوالت سوال چند نفر معدود ديگه يی که ميان و اينجارو ميخونن هم باشه، برای همين اينجا جوابتو دادم! اصلا تو چرا از من بيکارتری و ميای مراحل کُسخُل شدن منو ميخونی؟! اين وبلاگ کاملا خصوصی و شخصيه و فعلا به هيچ وجه قصد عمومی نوشتن ندارم، اين مطالب علاوه بر خودم فقط واسه دو سه نفر ديگه نوشته ميشه... حالا اگه شما و امثال شما هم ميخواين بخونين اشکال نداره اما خواهشا سوال بی ربط نپرسيد که اعصاب ندارم!
از ابراز لطفت هم نسبت به نوشته های قبلی متشکرم!

|

دوش را با صدای هايده سحر کردم... سنگين شب، سنگين حنجره، و سنگين کلامی بود.

|

Wednesday, June 04, 2003

تجربه ای نو، زندگی بدون او...

|

ذره ای ندامتشان، ذره ای اراده شان، ذره ای شرمندگيشان از کردهء خويش، و ذره ای منطق. دريغا...دريغ! اينست مشکل، اينست فرياد مرگ، اينست عذاب...
و اينک بچشند آنچه را که عمری چشاندند!

|

Tuesday, June 03, 2003



. . .

|

Monday, June 02, 2003

پدر بنده همانند مقام عظمای ولايت همواره سرنخ مشکلات داخلی را در خارج جستجو ميکند! امان از استبداد، امان...


|

Sunday, June 01, 2003

دقيقا مثل بازی Game! همه چيز به طرز غيرقابل باوری روی واقعی خودشو بهم نشون ميده! و حالا وقته گلادياتور شدنه! معذرت ميخوام، اما وقت دهن سرويس کردنه!

|