Thursday, July 31, 2003
"دين افيون توده هاست"
شامگاهان برنامه سفر دارم، تعطيلات تابستاني آغاز شده و تونستم 3-4 روزي از اين تعطيلات را به نفع خودم مصادره كنم! از همين رو با دوستان براي امشب برنامهء سفر گذاشتيم. ساك و چمدان را بسته و صبح به شركت آمدم و غروب نيز از همينجا عازم خواهيم شد.
حالا اون عنوان بالا از چه روست؟!
محل كار بنده اجازهء آوردن وسايل همراه به داخل شركت را نميدهد از همينرو اتاق اماناتي تعريف شده با چند پرسنل كه ميتوانيم اموالمان را پيش از ورود به آنجا تحويل دهيم و پس از اتمام ساعات كاري از همانجا نيز تحويل بگيريم. صبح هنگامي كه ساك و چمدان را تحويل دادم مامور فسيل و اخموي تحويل كالا با عصبانيت چمدان را پس داد و گفت نميتوانيم تحويل بگيريم!! علت را جويا شدم، بهانه آورد!
گفتم شب به سفر ميروم و امكان بازگرداندن چمدان برايم مقدور نيست، با عصبانيت جملهء قبلش را تكرار كردم. در ذهن جرقه اي زد و گفتم آخه نامسلمون، من شب دارم ميرم زيارت امام رضا، چرا اينقدر اذيت ميكني؟! اين را كه گفتم بنده خدا ضمن ابراز ندامت از برخوردش با روي گشاده چمدان را تحويل گرفت و دعا خواهان شد! انديشيدم و با خودم گفتم حقا كه ماركس نيك گفت...
دنياي اقتصاد (دنياي بي رونق جمهوري اسلامي) چند ماهيست تلنگري خورده و به حركت درآمده است. در يك جامعهء اقتصادي بيمار شاهد به رونق افتادن بورس (يكي از سالمترين ابزارهاي اقتصادي) بوديم. هرچند كه با تصميمات ناگهاني مسئولين امر احتمالا كه نه، قطعا شاهد افت مجدد بازار خواهيم بود.
بعنوان مثال خدمت شما عرض كنم از ابتداي امسال ارزش سهام سايپا و صنايع دريايي ايران (صدرا) با افزايش 500 درصدي مواجه شدند! و شركتهاي ديگر نظير ايران خودرو افزايشي معادل 250 درصد را تجربه كردند. اين سه شركت داغترين سوژه براي كارگزاران تالار بورس تهران است.
اگر اطلاعاتي از وضعيت بورس ميخوايد اين سايت شايد پاسخگوي نيازتون باشه.
Wednesday, July 30, 2003
تعطيلات آخر هفته بكامتان باد، براي گريز از دنياي سياست و تفكر سري
اين مطالب بزنيد.
نميدونم ميشه
اين خبرو باور كرد يا نه؟!
Tuesday, July 29, 2003
من كه از
اين گزارش سر در نياوردم!
احتمالا حالا جناب رئيس جمهور بايد هياتي تشكيل بدن تا با بررسي گزارش هيات قبلي قاتل را كشف كنند!!
Monday, July 28, 2003
براي خودم اين حق را قائلم كه اين وبلاگ را خونهء دل خودم بدونم، جاييكه بشه براحتي توش حرف زد حرف دل! ميدونم گفتن از دلتنگيها به مذاق خيلي از شماها خوش نمياد، دوست داريد از مسائل عمومي سخن بشنويد كه به شما هم مربوط بشه. اما اين انتظار بجاي شما چشم منو بروي حقي كه براي دلم قائلم كور نميكنه.
صبح تلفني با بينش صحبت ميكردم، اظهار رضايت ميكرد از وضعيت فعلي وبلاگ، خشنود شدم، اما ميدانم او نيز دلتنگيهايي دارد، دلتنگي از زمين و از زمان، كه با هر توجيه نزد خويش دلتنگيهايش را در وبلاگش خاموش ميكند. اما من چنين نميكنم. ميخواهم فرياد بزنم "قرنها ناليدن بس است" شماهم حقم را محفوظ بداريد و بدانيد اين وبلاگ پيش از اينكه شما صاحبش باشيد من بتنهايي ميخواندمش!
از آنسو نامه اي خواندم از دلي پر درد، پر رنج كه البته جاي حق نشسته بود و مظلومانه گريسته بود برايم. اي كاش اجازه ميداد تا نامه اش را در وبلاگ ميگذاشتم تا بدانيد درد چيست، رنج چيست و غم چگونه انسان را به مسلخ "خود شدن" تبعيد ميكند. و مرا برگزيده بود براي درد و دل، نه بواسطهء وبلاگم بلكه به قول خودش بواسطهء غمي كه در دل دارم. او غم دل را برگزيده بود نه گوش آنرا.
سخت مشغولم، مشغول گذران از وضعيت نابهنجار گريز، تا رها نشوم قضاوت ممكن نيست. شايد دلي را برگزينم همانند "عاطفه" كه دلي برگزيده بود براي درد گفتن و شايد باز هم مثل او هزاران كيلومتر فاصله را به زنجير يك ايميل به بند كشم تا درد و غمم را پيامبر باشد. اميد است "اين نيز بگذرد..."
Sunday, July 27, 2003
ظاهرا
sharemation باز هم مشکل دارد و تصاویر مورد نظر از دسترس خارجند!
لذت بردم از جوابيهء آرمين به عروسک خيمه شب بازی نظام! بهرحال بايد پذيرفت انقلابيون نيز ميتوانند مواضع گذشتهء خود را اصلاح کنند حال با هر نيتی.
کافيست در همين دونفر مقايسه و بررسی کنيم سوابق انقلابی را. گمان ميکنم آن هنگام که عروسک خيمه شب بازی مشغول بازی با عروسکها بود، آرمين ديوار سفارت آمريکا را فرو ميريخت!
Saturday, July 26, 2003
به تعطيلات تابستانی شرکت نزديک ميشم، از نظر روحی ميتونم بگم وضعيتم بی سابقس! البته نه بی سابقه مثبت، که دقيقا برعکس! دليلی علاوه بر دلايل گذشته برای ناراضی بودن از وضع موجود ندارم! شايد بتونم توی تعطيلات فرصتی برای گريز چند روزه شايدم چند ساعته پيدا کنم. هر چند رياست جديد بدون دستوری خاص، منو مجبور کرده کارهای عقب افتاده را جبران کنم. کارهايی که بسياری از اونها از اسفندماه 81 برجا مونده!! ای کاش ميشد بهش وضعيتمو توضيح بدم بلکه کمی از فشارهای کاری من کم کنه. اما متاسفانه مقاوم نشون دادن، و تظاهر به "عين خيالم نيست" منو به روزی انداخته که همکاران و روسای محترم تصور ايام جوانی و نشاط دارند و دليلی برای استراحت در کار نميبينند.
نميدونم، شايد شما هم چنين تصور کنيد که وضعيتم ايده آله، اهميتی نداره. عادت دارم به فيلم بازی کردن! به خنديدن و خندوندن! به شنيدن و به گفتن. به کم ناليدن. هميشه اين خصلت کم گويی از درون، آزارم داده اما بازم اهميتی نداره!
فردا کار مهمی دارم که بواسطهء همون شرکت نميرم. زياد ترس و دلهره ندارم، دليلی برای ترسيدن وجود نداره! حتما ميگيد اگه نترسيدی پس چرا بهش اشاره ميکنی؟! اين را هم جوابشو نميدونم! شايد الان که کاشانه ای نيست و اميدی ترسی از سيل و زلزله ندارم! اما وای به روزی که ما انسانها بيغوله ای داشته باشيم پر اميد، آنجاست که کوچکترين لرزه ها را سنگين ترين زلزله ها ميبينيم و از اشک اطرافيان به ترس می آييم که مبادا سيلی ويرانگر از آن موجب گردد خرابی کاشانه را!
اين هم از آخرين مشكل مملكتمان كه شكر خدا با تدبير مسئولين
حل و فصل شد!!
نكته: تا چند روز پيش همه ميگفتن كاش من هم يك كانادايي بودم! امروز بايد گفت كاش من هم
شتر بودم!!
Friday, July 25, 2003
"اگر خداوند برای لحظه ای فراموش ميکرد که من عروسکی کهنه ام و تکهء کوچکی زندگی به من ارزانی ميداشت، احتمالا همهء آنچه را به ذهنم ميرسيد نميگفتم، بلکه به همهء چيزهايی که ميگفتم فکر ميکردم"
گابريل گارسيا مارکز
يک چيزايی ته ذهن من هميشه وول وول ميزنن! يک تفکراتی که هماره آزارم دادن. تفکراتی که از سختی صحبت ميکردن، از جون کندن و نرسيدن... از اينکه داری قطعه ای از زمين را خاک برداری ميکنی با هدف رسيدن به گنج اما دريغا نميبينی که کس ديگری بالا سرت ايستاده و خاکهايی که تو با پنجه های خون آلود به بيرون ميريزی رو برميگردونه توی چاله!
خيلی سخته که مرد را بواسطهء مرد بودن محکوم کنن به مقاومت! محکوم کنن به ايستادن و محکوم کنن به دل تنگ نشدن! محکوم کنن به اشک نريختن! خيلی سخته از کودکی در گوشت بخونن: "مرد که گريه نميکنه!" آخه مگه مرد چشه؟! چه مشکلی داره که موهبت اشک ريختن و صفای دلتنگ شدن را نبايد تجربه کنه! چرا بايد فراموش کنه که با گريه به عرصهء جهان وارد شده! چرا بايد هماره مقاوم باشه!
چه بيرحمانه معصوميت دلتنگيهای مرد را نديده ميگيريم، چه سنگدلانه انتظار مقاومت داريم از موجودی که شايد دلتنگ باشه...
چنديست عليرغم همهء تلاشهايم برای بازگشت به وضعيت عادی، "بی هيچ بودن" را تجربه ميکنم. و شايد آنجاست که فرياد بايد زد بر سر پروردگار، فرياد زد که چرا چنين سنگدلانه دلتنگی را آفريدی؟!
و يا شايد بايد هوار کشيد بر سر نامردمان که چرا چنين عجولانه، و حتی چنين احمقانه به بند ميکشيد دلتنگيهای مردانه را...
جمعه هاست که مفهوم آن جملهء دوستم را در می يابم: بزرگترين شانس تو اکنون اينست که شاغلی!
Thursday, July 24, 2003
حدسم درست بود، بلاگ اسپاتيها هم باز شدند...
. . .
Wednesday, July 23, 2003
حجت الاسلام زم را كه ميشناسيد؟ بد نيست به
سايتش هم سري بزنيد و كلي حال كنيد.
با توجه به تعداد بازديدكننده هاي وبلاگها كه از امروز تغيير چشمگير كرده، گمان كنم مسئولين محترم از خر شيطان پايين آمده و بلاگ اسپات را آزاد كرده اند.
Tuesday, July 22, 2003
تئوري جديد ارسطوي عصر ما:
زهرا كاظمي خودزني كرده است!
نميدونم اين شخص واقعا اينقدر كم عقله يا خودشو به كم عقلي ميزنه! معتقدم ايشان بزرگترين دشمن راستيها محسوب ميشه! هر يك جمله اي كه ايشون تلاوت ميكنن به اندازه دهها و شايد صدها سخنراني نيروهاي چپ، وجهه نيروهاي راستي را خدشه دار ميكنه!
برام جالب بود بررسي كردن شخصيت و زندگي نامهء آقاي ديويد كلي. البته اگه بشه اسمشو گذاشت زندگينامه. چون بسيار ناقص و سرشار از نقصان اطلاعات بود.
و اتفاقا همين برام جالب بود. همينكه چنين شخصي كه ميتوان گفت در جريان جنگ عراق بدون اغراق در ميان ده نفر نخست ميشد نامش را يافت اينچنين ساكت، پشت پرده و بي سر و صدا فعاليت ميكرده. معتقدم اغلب سياستمداران واقعي، اغلب كساني كه مغز متفكر تحركات سياسي كشورها هستند همواره پشت پرده و به صورت خاموش فعاليت ميكنند. غالبا حتي افرادي خجالتي هستند كه تمايلي به حضور در رسانه ها نيز درشان وجود ندارد.
حال با اين تفاسير بعقيده شما مغز متفكر سياسي در ايران كيست؟ خاتمي؟ خامنه اي؟ رفسنجاني؟ شريعتمداري؟ گنجي؟ باقي؟ حجاريان؟ نبوي؟ كروبي؟ ناطق؟ ...................؟
Sunday, July 20, 2003
سالهاست که در ذهن پيش بينی قابل اثباتی از آيندهء اجتماعی ايران ارائه ميدهم. يک پيش بينی منطقی که شايد به مذاق بسياری از دوستان سنت پرست خوش نيايد. "فروپاشی خانواده"
پديده ای که سالهاست در غرب به وقوع پيوسته و با توجه به تغيير و تحولات اجتماعی ايران من آنرا در آينده ای نزديک ميبينم. حال عده ای چنين ميگويند که اين پديده با توجه به بافت سنتی ايران محال است! عده ای ديگر نيز با شناختی که نسبت به وضعيت خانوادگی و شخصی من دارند، مرا به خيالپردازی در نتيجهء اتفاقات داخلی متهم ميکنند!
بهرحال با سست شدن و کمرنگ شدن نهاد خانواده، با بی اهميت شدن پيوندهای عاطفی درون خانواده نميتوان آينده خوشی را برای اين اولين نهاد اجتماعی (ونه بهترين نهاد) پيش بينی کرد. عمر نهاد خانواده در ايران به کهولت رسيده و اندک اندک بايد آنرا در موزه های جامعه شناسی جستجو کرد. يگانه سد مقاومت در برابر اين فروپاشی ضعفها و کاستيهای اقتصاديست. اگر اقتصاد شکوفا و فعالی را فرض کنيم برای ايران که در آن کسب استقلال نه با محدوديت که با مساعدت همراه گردد نميتوان به پايدار ماندن حتی 50% خانواده های امروزی مطمئن بود. حال خانواده را چه مادر و پدر و يک يا چند فرزند فرض کنيم و چه زن و شوهری تنها.
نميتوان ناديده گرفت عمق کاستيهای عاطفی و چالشهای اجتماعی درون خانوادگی را، کاستيهايی که اکران ناقص آنها را ميتوان به وضوح در درگيريهای عميق والدين و فرزندان، خانه نشين شدن زنان، خودکشی و خودسوزی زنان، عدم تمايل به فرزنددار شدن و ... يافت.
البته نبايد به متلاشی شدن خانواده فقط با ديد منفی نگريست، مزايايی نيز ميتوان برای اين وضعيت متصور شد که اگر فرصتی بود و حالی، شايد در هنگامه ای به بررسی آن بنشينم.
همهء ما زبان داريم، حتي آنها كه زبان ندارند!! همهء ما ابزار انتقال پيام داريم. گاهي اوقات چشم، لحظاتي دستها، در اوقاتي ابرو و حتي گاهي رفتار ما بيان كننده پيام و طرز فكر ماست.
با اين وجود لحظاتي هست كه نميتوانيم يا نميخواهيم خودمان پياممان را منتقل كنيم، آنجاست كه دستمان بسوي زبان ديگران دراز ميشود! يا ديگران را زبان ميكنيم! كه البته اين اصلا بد نيست، همهء ما (مخصوصا جهان سوميها) چنين لحظه اي را يافته و حس كرده ايم، حداقل براي يكبار.
اما ظرافت كار آنجاست كه چه كسي را و با چه معياري برگزينيم، هيچ وقت نبايد يك گوش را بعنوان زبان برگزيد! هيچ وقت نميتوان يك روح را زبان كرد! زبان شما بايد واقعا زبان باشد!
حالا اين همه وراجي كردم كه چي؟! كه به آن افرادي كه زبان برگزيدند عرض كنم آخه اين چه زبونيه انتخاب كرديد؟!! حداقل معيارهاي روحي را لحاظ ميكرديد. به اين كاري ندارم كه اين فرد آدم خوبيه يا نه، يعني نميدونم خوبه يا نه، اما اي كاش كسي را زبان ميكرديد كه من به خوب بودنش مطمئن باشم.
امشب، اتوبان كرج، جلسه داخل پژو 206، با حضور بنده و زبان آنها!!
خدا بخير كند... گاهي اوقات سكوت، زبان من است.
Saturday, July 19, 2003
اينجور مسائل تخيلي، نه تنها وجهه بين المللي آمريكائيها را خراب نميكنه بلكه ساده انديشي ملل مخالف با آمريكارو به نمايش ميذاره.
تبصره: ببخشيد يك كم غيراخلاقيه!
امروز كپسول آتش نشاني محل كار بنده، بعلت گرماي زياد، خودبخود فعال شده و عطش اطراف خود را فرونشاند!!
هر سال دريغ از پارسال...
Friday, July 18, 2003
امروز تعطيل بود، از روی بيکاری (پديدهء تنفر برانگيز) سری زدم به آرشيو نوشته های گذشته. البته نه نوشته های وبلاگ، که نوشته های سالهای 78 و 79. عجيب بودند، بسيار عجيب. انسان با گذری به گذشته ها به عمق تغييرپذيری خود پی ميبرد. ميتونم بگم سرم درد گرفت، سوت کشيد! واقعا ترس آور و دلهره انگيز بود. بعد از چند ساعت مطالعه به خود آمدم و زمانه را يافتم. که چه گذشتهء ترسناک و مخوفی بود که اکنون بی توجه به آنم. بواقع انسان چقدر عجيب است، روحياتش چقدر تغييرپذير است. سراسر وجودم را ترسی ناشناخته از گذشته ای محکوم پر کرد. سيگاری دود کردم و خفه کردم دلهره هايم را.
امروز خبردار شدم که از فردا احتمالا ميهمان دارم. ميهمانی که هر ازچند گاهی با حضورش مسير تکراری و خسته کنندهء زندگيم را دستخوش تغيير ميکند، فرخنده ميهمانيست. ميهمانی که هماره برايم ميهمان بود، ميهمانی صاحب. ميهمانی مقيم.
ديشب نيز حال ندار بودم، تفکراتی درهم تنيده مرا به برزخ انديشه فراخواند. تفکراتی که مرا از قيد زمان و مکان بيرون برد. ناگاه به خود آمده و خودم را کيلومترها دور از خانه يافتم، 12 شب! زندگی گاهی اوقات بد رويی دارد، بد زمانه ايست گاهی.
و به يادداشت بينش انديشيدم که متاسفانه بی حوصلگی وقت آن نداد که جستجويش کنم و لينک دهم. آنجا که گفته بود "پدرها بايد بدانند که اگر پسر بزرگتر شود ديگر نميتوان با آنها گرم گرفت و باصطلاح حال کرد" بواقع درست ميگفت...
خلاصه بد لجباز خانه ای شده است! ميدانم که از خواندن دلتنگيهايم چيزی عايدتان نميشود و بی حوصله ميشويد و اعتراض ميکنيد. پس دلتنگيهايم برای خودم!
Thursday, July 17, 2003
دوستش ميداشتم، و اكنون كه
زندگي نامه اش را نيز خواندم بيش از گذشته علاقمندش گشتم.
Wednesday, July 16, 2003
خيلي احمقانه بود اين رفتارت! با اينكه احترام بسياري بهت ميذارم، با اينكه تك تك رفتار و گفتارهاتو منطقي و عاقلانه ميديدم، اما اين جا رو ديگه مطمئنم لايي زدي! با چه توجيهي (حتي براي خودت) اين رفتار را انجام دادي؟! متاسفانه خيلي بد هم سوتي دادي، خيلي احمقانه و كودكانه... متاسفم كه اينقدر رك برات مينويسم، اما بپذير كه كارت اشتباه بود. بدجور جوابمو دادي، خيلي بد! هنوزم نميدونم اينجارو ميخوني يا نه، از صميم قلب برات متاسفم! مــغــرور!
Tuesday, July 15, 2003
دو ساعت و چهل و پنج دقيقه جلسهء فشرده و فوق العاده خسته كننده. جلسه به رياست كسيكه شايد هزاران نفر آرزوي ديدنشو داشته باشن، با حضور كسيكه شايد با اشارتي بتونه مشكل اساسي خيلي از جووناي مملكت را برطرف كنه. گزارش از وضعيت كار، چند و چون سياستهاي گذشته، وضعيت فعلي و ... بر عهده ما بود و اعلام سياستهاي آتي مجموعه، اهداف و عملكرد نوين نيز بر عهدهء ايشان. خوب حرف ميزد، همانند بسياري از مديراني كه تا امروز ديدم. سخنران خوبيست، هرچند به عملكرد آينده اش نااميد نيستم اما بهرحال آموخته ام كه در سيستم اداري ايران حرف باد هواست!
و باز ديدم عده اي سنت كثيف "زير آب زدن" را چه مفتضحانه بجا مي آوردند! چه قدر وقيحانه به گنداب مي كشيدند عملكرد چندين سالهء مديريت قبلي را... مديريتي كه بواقع خدماتش را نمي توان ناديده گرفت. بهرحال سيستم مديريتي شركت عظيم اقتصادي محل كار بنده آينده نامعلوم و حساسي را انتظار ميكشد. كار كردن با عده اي "انقلابي" كه بزرگترين افتخاراتشان بالا رفتن از ديوار سفارت آمريكاست، صبر ايوب مي طلبد و باز هم صبر ايوب!
تنها نكتهء اميدوار كننده اين بود كه ايشان فرمودند: "هرگز به تعهدات مذهبي و اخلاقي اهميت نميدهم، تخصص ملاك انتصابات خواهد بود"
حال آنكه فكر ميكنم ايشان با سياست ارجحيت تعهد بر تخصص منصوب گشته اند! سياست پوسيده و مفتضاحانهء اوايل انقلاب كه به گمانم كم كم داشت رنگ ميباخت اين روزها مجدد مطرح گرديده است.
Saturday, July 12, 2003
اگر روزي ديديد اعتماد به نفستون كم شده، يا حتي اگر احساس كرديد ذره اي اعتماد به نفس نداريد، كافيه سري به كتابهاي طالع بيني و يا سايتهاي مربوطه بزنيد! ديروز 7-8 صفحه مطلب در مورد متولدين اسفندماه خوندم و خلاصه كلي شارژ شدم! مخصوصا جملهء آخرش كه نوشته بود: خانوماي محترم! بنظر من شما داشت مردي با اين مشخصات در خانه يك نعمت نيست؟! يا جملهء ديگري به اين صورت: اگر چنين مردي عاشق شما شد لحظه اي ترديد نكنيد نان شما در روغن است!!
خلاصه كلي اعتماد به نفسم ترميم شد! فقط اگر خواستيد پيشنهاد منو بپذيريد و سري به اين كتابها بزنيد، اميدوارم متولدين خرداد يا ماههاي نه چندان مثبت نباشيد، چون بعيد ميدونم اعتماد به نفستون ترميم بشه!!
Friday, July 11, 2003
. . .
من که خيال خودمو راحت کردم! تو favorite جلو آدرس تمام وبلاگها و وب سايتهايی که ميخونم اين آدرس را اضافه کردم: http://anonymouse.ws/cgi-bin/anon-www.cgi
در نتيجه ديگه فيلتر گذاری مخابرات کاملا بی اثر شده و هر سايت و وبلاگی که اراده کنم باز خواهد شد! براستی مقاومت در برابر علم بی معناست.
Thursday, July 10, 2003
دوست عزيز، با شما هستم! نميدونم اين وبلاگو ميخونی يا نه! اما دلم برات تنگ شده، يادی از ما بکن. کامپيوتر ياد گرفتی؟ يادمه يک موقعی ميخواستی وبلاگ داشته باشی، وبلاگ زدی؟ موقعيت مناسبی نيست وگرنه حتما باهات تماس ميگرفتم يا به ديدنت ميومدم. راستی، پسر کوچولوت خوبه؟ روی ماهشو ببوس.
امروز برای خريد سری به شهر زدم، شب تعطيل بود و همهمهء مردم! شلوغ و پر تردد بود، اما نه طبق معمول شبهای تعطيل گذشته. در همين افکار گم بودم که صدای آژير و پس از آن عبور اسکورت توجهم را جلب کرد. پس از سالهای سال که دورادور ميشناختمش، اينبار از نزديک ديدمش. شخصيتی را ديدم که صبر و شايد روحيه محافظه کار درونش او را از خيل اصلاح طلبان در ذهن مردم بيرون راند. شخصيتی که اصلاحات، بازسازی، اجرا و خلاصه همهء تفکرش از صبر نشات گرفته. صبری که شايد چندين برابر آستانهء تحمل مردم ميهنش باشد.
امروز خاتمی را ديدم، بنظرم او از فاصلهء 4-5 متری اصلا انگار يک شکل ديگس!
Wednesday, July 09, 2003
آقايون و خانومای محترم، دقت کنيد! تمام شرکتهايی که از طريق مخابرات به شما اينترنت ارائه ميدن روی Persianblog.com و Blogspot.com فيلتر گذاشتن و شما نميتونين هيچ وبلاگيو بخونيد، خود من از پريشب متوجه اين موضوع شدم. بهترين راه دور زدن فيلتر و رسيدن به سايت بسته شده بنظر من اينه:
* در قسمت Adress bar در بالای صفحه اکسپلوررتون آدرس http://anon.free.anonymizer.com را وارد کنید و در انتهای آن آدرس سايت يا وبلاگ بسته شده را بطور کامل وارد کنيد، يعنی مثلا اگه ميخوايد اين وبلاگ را ببينيد بايد به اين صورت آدرس بديد: http://anon.free.anonymizer.com/http://www.bababak.blogspot.com پس حتما دقت کنيد که http:// را هم وارد کنید و ميبينيد که براحتی وارد سايت مورد نظرتون ميشيد. و يک خوبی ديگه هم داره و اون اينکه در بالای صفحه باز شدهء سايت مورد نظرتون يک ابزار جستجو گذاشته که با وارد کرد آدرس سايتی جديد بدون تغييرات در آدرس بالای صفحه به سايت قفل شده بعدی تشريف ميبريد.
کليک کنيد تا ببينيد صفحهء جديدی که باز ميشه چه شکليه.
اگه مشکلی بود بهم نامه بدید. موفق باشید.
تکميل: اين سايت هم راه خوبيه، از يک جهت از قبلی بهتره و اون اينکه کنتور سايت را از کار نميندازه. قبلی که معرفی کردم آمار گيری سايت را مختل ميکنه به اين دليل که شما در حقيقت به سايت anony mizer ميريد و نه به وبلاگ مورد نظرتون. اما اين جديده همچين مشکليو نداره...
نميخوام بازم از فشرده بودن زمان و طاقت فرسا بودن روزگار صحبت كنم. هرچند خود حديثيست مفصل. حديثي به قيمت جواني، به قيمت زماني طولاني از دست رفته، زماني طولاني دزديده شده. و شايد دير زمانه اي باشد براي جبران.
Tuesday, July 08, 2003
استقلال طلبي گاهي اوقات
مرگ آور است، درود بر شجاعتشان.
روحشان شاد و آزاد باد.
صبح از منزل دوستي به محل كار آمدم و به همين دليل از نعمت سرويس صبحگاهي شركت بي بهره بودم. توفيقي اجباري بعد از مدتها نگاهي به برخوردهاي اجتماعي روزانه مردم بيندازم. حين قدم زدن، مادري را ديدم كه با فرزند نوجوانش مشغول بحث بود، نظرم جلب شد. موضوع جالبي بود. مادر با اصرار از فرزندش ميخواست كه حمد و سوره روزانه اش را قرائت كند با اين استدلال كه اين غذاي روح است.
به ياد كودكي خود افتادم، ايامي مشابه همان نوجوان داشتم، با اصرار مادر و معلم و ... هر روز حمد و سوره ميخواندم و بعضي روزها كه اعتقاد وجودم فوران ميكرد چهار قل و بعضا آيه الكرسي نيز چاشني ميشد. زمان گذشت تا مشيري ها را شناختم و شاملو ها را و شريعتي ها را... و چه زيبا آموختم غذاي روح چيست، مايهء حيات چيست.
و آموختم بر سفرهء ديگران غذايي هست كه من تا سر بر سفره خود داشته باشم از آن بي بهره خواهم بود. سفره هايي پر بركت كه هر كه خواهان باشد اطعام ميشود.
Thursday, July 03, 2003
ظاهرا سايت آمارگيري Nedstat از امروز صبح ساعت 5 به وقت ايران قطع شده! فكر نميكردم يك همچين سايتي بدوت خبر قبلي خدماتشو لغو كنه...
Wednesday, July 02, 2003
پاكتهاي جديد سيگار در ايران تغييرات اندكي كرده، تغييراتي كه سالهاست در اروپا و غرب اجرا شده و در ايران بتازگي. روي پاكتها نوشته شده: دخانيات عامل اصلي سرطان و براي سلامتي زيان آور است.جهت فروش در جمهوري اسلامي ايران.
البته اين تغيير جديد هرگز بدليل جلوگيري از گسترش استعمال دخانيات نيست! بلكه صرفا براي ايجاد تمايز سيگارهاي وارداتي مجاز، با سيگارهاي وارداتي قاچاق مي باشد. كه نتيجتا برخورد با قاچاقچيان را سهلتر ميكند.
اين وسط دو نكته جالبه، اول اينكه كيفيت اين سيگارها در مقايسه با مشابه قاچاقشون بسيار بسيار بد و افتضاحه!
دوم اينكه بد بودن كيفيت اين سيگار ها باعث شده مصرف كنندگان به سيگارهاي قاچاق (يا در اصطلاح خارجي) گرايش پيدا كنند و اين گرايش سبب افزايش قيمت سيگارهاي قاچاق نسبت به سيگارهاي سازمان دخانيات شده! و در نتيجه محبوبيت سيگارهاي قاچاق افزايش پيدا كرده. بعنوان مثال الان در تهران هر سيگاري طلب كنيد فروشنده ميپرسد ايراني يا خارجي؟! يا بعبارت بهتر، مجاز ميخواي يا قاچاق؟!!!!به اين ميگن: استفاده از ابزار مدرن خارجي، جهت دستيابي به اهداف ابتدائي داخلي!
Tuesday, July 01, 2003
دوستان زياديو از دست دادم، اينقدر بی منطق نيستم که خودمو بدون تقصير بدونم. اما متاسفانه تصميمات افراد متنفذ بر زندگيم و همينطور اعمال نابخردانهء برخی از اونها تا حدود بسيار زيادی بر وضعيت امروزم تاثير گذار بود. بی ترديد بابکی که امروز شکل گرفته يا داره شکل ميگيره، با بابکی که مثلا دوماه پيش داشت تو همين جامعه و خانواده زندگی ميکرد بسيار فرق داره. اميد و انگيزه و روحيه ای که من داشتم، و تا حدودی زبانزد بود، متاسفانه امروز ناياب شده. بابکی که هماره زندگی مترقی و رو به جلو را خواهان بود، امروز عزلت ميطلبه و عزلت! و اين وضعيتست که نتيجهء عدم برخورد درست من با متنفذان ناآگاه بوقوع پيوست. متنفذانی که فقط خوش رقصی می طلبيدند و خوش رقصی. در چند روز اخير تحرکاتی باعث به حرکت دراومدن مجدد چرخهای زندگيم شد، هرچند معتقدم روحيه و زندگيم هرگز همانند گذشته نميشه، و این حرکت چرخها را به اميد و موفقيت راهی نيست، زيرا که ديگران را به گرداب زندگی خود نميخوانم.
به هر حال بابک با حال و هوايی ديگر، با حال و هوايي که ديگر باب ميل خودش هم نيست، روزمرگی های روزانه اش را سپری ميکند. روزمره گيهايی عقيم.
تاسف ميخورم، تاسفی بر رفقايی که بودند و امروز نيستند، رفقايی که هماره در اين زمانه ها به فريادم ميرسيدند و کلام اميدشان زندگيم را به تحرک واميداشت. رفقايی که بودنشان در اين لحظات حس ميشد.
و خشمناکم همچنان، خشمناکم از همان نامردمان پليد خوک صفتی که بس بيرحمانه کمر به شکستن قامت بستند تا بلکه قامت راست کنند. و بی ترديد باور نداشتند چنين فرسوده گردند. فرسايشی بی حاصل که عمری بود می پيمودند مسيرش را، اما افسوس که حسادتشان نگذاشت بتنهايی طی طريق کنند!